شایگان در آثار بعدیاش از مفاهیم هایدگری فاصله گرفت و با قدری تسامح میتوان گفت که نسبیّتگراتر شد. او در اوایل دههی هفتاد «غربستیزیِ شرقی [را] آفریدهی غرب» (شایگان۱۳۷۴: ۱۰۰) دانست و گفت: «متفکران این کشورها [ی شرقی] از خود پرسیدند که آیا تقلید از غرب، برگزیدن الگوی غرب، الهام گرفتن از غرب و تکرار تجربههایی که بهنوعی عبث از آب درآمدهاند، به زحمتِ انجامش میارزد؟ درنتیجه، سر به لاکِ خود فروبردند و از چاهِ ارزشهای سنّت، آب برکشیدند [… درصورتیکه] مدرنیته گستاخی است، جهش است، رسوایی است، اما درعینحال حسادت نیز هست. هیچ چیز بیجراحت زاده نمیشود. ما برعکس، دوستدار امنیّت و حمایتِ بیش از حد از سنّت، دوستدار وضع وجودِ دایمی هستیم. چیزهای پیش از این دیده، چیزهای پیش از این دانسته و وضعیّاتِ پیشبینیپذیر را دوست داریم.» (همان: ۱۰۰, ۲۲۱) و هشدار داد: «هرگونه بازگشتی به گذشته (سیر قهقرایی) بدون بازسنجیِ انتقادی از گذشته، سخت خطرناک است و میتواند به لغزش منجر شود.» (همان: ۱۵۲) شایگان در اواخر دههی هفتاد و در کتاب «افسونزدگی جدید» به مرقّعکاریِ فرهنگی و انسان چندهویّتیِ چهلتکّه با تفکری سیّار و سیّال رسید و چشماندازهای متفاوتی را ترسیم کرد.
حصار:
محمدرضا درویشی در کتاب «سنّت و بیگانگی فرهنگی در موسیقی ایران» به نقل قول از دو کتاب داریوش شایگان یعنی «بتهای ذهنی و خاطرهی ازلی» و «آسیا در برابر غرب» با همان کلمات و الفاظ یا نقل معنیِ آنها با جملات و واژههای مشابه پرداخته است.
درویشی کتابش را با موضوعِ سنّت و تعریف آن، آغاز میکند و مینویسد: «در جامعهای که سنّت در آن زنده است، شکلها و الگوها گرچه در یک همشکلیِ بصری تکرار میشوند، اما در باطن و جوهرِ خود مدام در حال تجدید حیات هستند.» (درویشی۱۳۷۳/ج: ۸) شایگان نیز دراینباره نوشته است: «در این نظام فرهنگی الگوها، شکلها در همشکلیِ دیدی تکرار میشوند که نه در بروزات، بلکه در ضمیره و جوهر باطنیِ خود تجدید حیات میکنند.» (شایگان۱۳۵۵: ۲۹) «در این نظام الگوها، شکلها، صور دیرینه در همشکلیِ دیدی نمایان میشوند که نه فقط در تجلّیات ظاهری و نمودهای عینی، بلکه در جوهرِ خود تجدید حیات میکنند.» (درویشی۱۳۵۶: ۲۶۱)
درویشی سنّت را خاطره میداند: «سنت، خاطره است. خاطرهی قومی، خاطرهی جاودان، خاطرهی جادویی که ساختمان ذهن و کلِّ نظام فرهنگی هر ملتی را حفظ میکند.» (درویشی۱۳۷۳/ج: ۸) و شایگان هنر سنّتی را خاطرهای جاودانی: «غرض از هنر سنتی، آن خاطرهی جاودانی است که ساخت
مانهای ذهنی و مآلاً آن کلِّ سازندهی نظام فرهنگی ما را حفظ میکند.» (شایگان۱۳۵۵: ۲۹)
درویشی دربارهی مقصد هنرمندان سنتی و گمنامیشان مینویسد: «هنرمندان سنتی، چندان در پیِ ابداع فردی و تغییر فرهنگ نبودند. مقصد آنها وفاداری به جوهرِ خاطرهی جاودان قومی بود و درعینحال احیای گنجینههای معنویِ آن و چنین است که پردهی گمنامی، نامِ پدیدآورندگان اکثر آثار هنری شرق را پوشانده و نتیجه را به نوعی آفرینندگیِ جمعی نزدیک کرده است. کلّ، فرد را در خود مستحیل میسازد.» (درویشی۱۳۷۳/ج: ۸) و شایگان نوشته بود: «منظور هنرمندان ما نه ابداع انفرادی و تغییر، بلکه وفاداری به روح و خاطرهی قومی است. وفاداری که جبراً توأم با احیا و باززایی نو باشد. جنبهی دیگری از بروز این وفاداری، همانا محو فرد در کلّی است که فرد را در خود مستحیل میسازد.» (شایگان۱۳۵۵: ۲۹) «منظور هنرمند، چندان ابداع فردی و خودنمایی نیست که وفاداری به خاطره و احیای گنجینههای آن. بههمین دلیل، پردهی گمنامی، نام آفرینندهی بیشترِ آثار هنری آسیا را پوشانده و به آنها نوعی هالهی آفرینندگیِ جمعی داده است.» (شایگان۱۳۵۶: ۲۶۱)
۱ نظر