به جرات می توان گفت که مهمترین اثرِ پر حاشیه ی جان کیج به نام «چهار دقیقه و سی و سه ثانیه» حاصل همین اندیشه ی منبعث از فلسفه ذن بودیسم است که قصد دارد همسنگیِ سکوت و صدا را به مثابه مرگ و زندگی به مخاطب القا کند. در این قطعه که نوازنده ی پیانو در محصوره ای از زمان (۴. ۳۳) به نواختن سکوت! می پردازد، می خواهد مخاطبین را به شنیدن زندگی جاری در سالن اجرا دعوت کند و یادآور شود که صداهای روزمره نیز با این نگرش می تواند مصداقی از هنر باشد و این همان تفکر ذن بودیسمی در برخورد با زندگی و مرگ است.
جان کیج همچنین از میان چهار ویژگی صوت – زیر و بمی، طنین یا تمبر، شدت صوت و کشش اصوات – تنها کشش اصوات را دارای قرابت ساختاری با سکوت می شناسد و با تغییر اتفاقی انتقال نقش های سکوت و صدا به یکدیگر به ریتمِ اتفاقی خودش دست می یابد. او در قطعاتی که برای “پیانوی مهیا شده” نوشته است همین دیدگاه به ریتم را به اجرا می گذارد. در این آثار مخاطب با یک الگوی ریتمیک مواجه میشود که صرف نظر از حس زیبایی شناسانه تنها بیان گر حرکت در زمان حال جاری است اما پیش از اینکه بتواند فرصتی برای درک این حرکت داشته باشد خود را در هاله ای از سکوت و یا برخورد با انگاره ی ریتمیک جدیدی احساس می کند. این همان طرز و طریقه ی ساختاری حیات است به این معنا که تمامی دانش بشری در احاطه به زمانِ پیش رو، چیزی به جز پیش بینی هائی استوار بر تاریخ و تجربه که اغلب – به خصوص در زندگی روزمره – با شکست مواجه می شوند، نیست.
درک محوریت زمان به عنوان چهارمین بعد حیات، هرچند که به طور علمی تنها در قرن بیستم به اثبات رسید، لیکن این اعتقاد از دیر باز در نگرش های عرفانی – خواه از نوع شرقی و خواه غربی آن – مورد توجه بوده است. مصادیق این باور در سفارش های رهبران این دیدگاه ها بر زندگی کردن در زمان حال بسیار بیان شده است.
گوئی زمان حال حائز صفات و خواصی است که تنها بهره گیری از این ویژگی هاست که سعادت بشر را تامین می کند. چرا که در زمان های گذشته و آینده، محدودیت و جهالت عوامل ناکامی را فراهم می آورند. مقوله ی هنر به واسطه ویژگی ذاتی آفرینشِ نهفته در آن، نزدیک ترین ارتباط صفاتی خالق و مخلوق است که تنها در همین زمان به عینیت در می آید.
۱ نظر