چه شخصی برونگرا یا درونگرا باشد آنها خود بخشی از تاریجچه آن اثر خواهند شد. نوازنده ویلنسل همانند بازیگری است که کلمات نمایشنامه را می خواند نمایش را به بهترین وجه که در توانشان است اجرا می کند.
هر کسی در درونش تجربیات متفاوتی دارد، پس معلم باید بتواند به تجربه شخصی هر هنرجو راه یابد و آنرا شکوفا کند. برای مثال در سونات لا ماژور بتهون که من آن را یک اثر شبیه تابش خورشید می دانم، از هنرجویان می خواهم که این قطعه را همانند یک جنگل زیبا تصور کنند با خورشیدی که از لابلای درختان می تابد. یک معلم باید بتواند هنرجویان را به شوق بیاورد با ایجاد تجربه ای که خود آنان در آن حضور دارند بدون توجه به نوع شخصیتشان.
آیا هنرجویانتان را تشویق می کنید تا در ارکستر بنوازند در حالی که هنوز در حال یادگیری از شما هستند یا عقیده دارید نواختن در ارکستر شخص را به سوی عادت سست شدن می برد؟
نمی گذارم هنرجویانم برای تست نواختن در ارکستر شرکت کنند، مگر زمانی که کاملا خوب می نوازند. عادت سست شدن ممکن است بعد از آن اتفاق بیفتد اما این دیگر کار من است که هنرجویانم را بیابم و همچنان با آنها کار کنم تا درست شود.
من علاقمندانه به تشویق هنرجویانم به اجرا در ارکستر می پردازم، زمانی که تکنیک مناسب را به دست آورده اند. فوق العاده است که قادر باشید در یک سمفونی بزرگ بنوازید و تجربه بودن جزئی از یک ساز بزرگ، ارکستر، را بدست آورید. همچنین از آنان می خواهم در گروههای چند نفری بنوازند و اجرا کنند.
آیا شما برداشت خود را از یک قطعه به آنان دیکته می کنید یا به آنان آزادی فراوانی می دهید؟
به عنوان یک معلم جوان فکر می کردم اگر تکنیکها را همانطور که هستند به هنرجویان یاد بدهم، به طور خودکار قادر خواهند بود آن را هنرمندانه و با جنبه موسیقی بالا بنوازند. تا زمانی که دریافتم اینطور نیست.
مردم اغلب به انداره کافی به موسیقی گوش نمی دهند و یا به کنسرتهای فراوانی نمی روند، پس تسلط فراوانی به زبانهای موسیقی و مشکلات آن ندارند. حال زمانی که می خواهم قطعه ای را به آنان یاد دهم، تنها این نیست که به آنان بگویم یک قطعه را چطور بنوازند اما نشان دهم که چطور نقاط بالای قطعه را دریابند و حس موجود در آن را پیاده کنند. اگر موفق شوم این نکات را به آنان بیاموزم آنان می توانند روش خود را دنبال کنند. اما بیشتر آنان نیاز به راهنمایی ابتدایی دارند.
شما عمق حسی یک اثر را چطور آشکار می کنید در حالی که هنرجویان شما بدلیل فقدان تجربه بر اثر جوانیشان نتوانند آن را درک کنند؟ برای نمونه حس مود سوینگ در سونات بهتوون را چطور تدریس می کنید؟
حتی آماتورترین آنان حسی قوی دارند و آن را به درستی می شناسند. در حقیقت هر چه سن ما بالاتر برود بیشتر سعی در مخفی کردن احساساتمان داریم! بنابراین هنرجویان جوانتر از برتری حسی بیشتری برخوردارند. عقیده دارم موفقیت، منوط به کمک هنرجویان است به بیدار کردن حواس قوی که در آنان آرمیده.
آیا شما نگران نیستید هنگامی که هنرجویان به ریکوردهای شما یا افراد دیگر زیاد گوش می دهند حس تقلید در آنان بوجود می آید، به جای آنکه ذهنیت و تعبیر شخصی خود را از یک قطعه داشته باشند؟
آه، ما بسیاری از چیزها را با تقلید می آموزیم. مثلا، حرف زدن را با گوش دادن به والدینمان و تقلید از آنان می آموزیم اما با اینحال کلمات را دقیقا همانطور که آنان بیان می کنند بکار نخواهیم برد، هر کسی عقیده خاص خود را در شیوه بیانش پیاده می کند.
موسیقی نیز یک زبان است، پس فکر می کنم تقلید قدم مهمی در پروسه یادگیری است. چرا هنرجویان نشنوند، هنرمندان بزرگ زمانی که با مشکلات مشابه روبرو شدند چطور آنرا حل کرده اند؟ علاوه بر آن فکر می کنم تقریبا برای یک کودک غیر ممکن است کاملا مانند یک شخص دیگر صحبت کند.
زمانی که هنرجویی به اجبار والدینش به کلاس شما برای یادگیری ویلنسل می آید، عکس العمل شما چگونه است؟
من به یک هنرجو در این شرایط درس نمی دهم. هنرجویان باید نشان دهند که علاقه به یادگیری دارند. من به دنبال کودکان چهار یا پنج ساله که استعداد هم دارند نمی گردم زیرا اعتقاد دارم هر شخصی در هر سنی با استعداد است.
اما زمانی که احساس کنم کسی از نواختن این ساز بدش می آید و از آن حس لذت و آرامش را نمی یابد دیگر به او درس نخواهم داد. قسمت سخت آن زمانی است که والدین از کودکان به خاطر رضایت و خرسندی خود استفاده می کنند، باید در این موقعیت با دقت رفتار کنم، زیرا می دانم این نقش من است تا کودک را به عشق نواختن ساز در آورم هدفی که در تضاد با خواسته والدین آنها است.
آیا هنرجویان را تشویق می کنید تا موسیقی را به عنوان حرفه اصلی خود دنبال کنند؟
این کار من نیست. کار من پروش هرچه بیشتر استعدادهای آنان است، یاد دادن به آنان در جهت بهتر نواختن ساز و ایجاد موسیقی زیبا. آرزوی من این است که موسیقی برای هنرجویانم بخشی از زندگیشان باشد چه به طور حرفه ای چه در سطح آماتور. اگر هنرجویی بخواهد حرفه ای شود فوق العاده است و اگر نه هم اشکالی ندارد. من می دانم که موسیقی یک هدیه گرانبها در زندگی من بوده که هیچ گاه رهایش نخواهم کرد.
در ایران از این دست معلم ها کم داریم؛ گله ای بر معلمان نیست البته، انسان در مکان و زمان تعریف می شود.
در باب تقلید تا حدودی با نظرات ایشان موافقم اما فکر می کنم در شروع یادگیری نباید به درس های مقدماتی گوش کرد و درست این است که شاگرد به تنهایی قطعات را بر ساز پیاده کند.. در این مرحله رپرتوار شنیداری باید چیزی غیر از قطعات درسی باشد، برای مثال قطعات مشهور اجرا شده برای آن ساز را باید گوش کرد که خود در هنرجو ایجاد انگیزه می کند و قابلیت های هر ساز را بروز می دهد.