آهنگسازی عقل گرا و عارف که دامنه تأثیرگذاریش از بولز تا بیتلز گسترده است
کارلهاین اشتوکهاوزن که در ۷۹ سالگی درگذشت یکی از موزیسین های آینده بین و برجسته قرن بیستم بود. اشتوکهاوزن پیوسته یک بیت شعر از ویلیام بلیک را نقل می کرد: «کسی که لذت را در لحظه در می یابد، در طلوع جاودانگی به سر می برد». اشتوکهاوزن که مانند بلیک، تصویر های ذهنی خود را دنبال می کرد؛ همانند او به راه های عجیب غریب کشانده شد. در نتیجه او احترام فرقه ای را به خود جلب کرد که پیروی از آن در بین آهنگسازان قرن بیستم منحصر به فرد است. البته باید اشاره کرد که نتیجه فعالیت های او همچنین به تمسخر این آهنگساز نیز منجر شد. شاید این جمله از راجر اسکروتن که می گوید: «اشتوکهاوزن بیشتر از اینکه امپراطوری برهنه باشد، ستی از لباس های با شکوه است که یک امپراطور کم دارد» این دید تردید آمیز درباره اشتوکهاوزن را به خوبی توضیح می دهد. این دیدگاه از دهه ۷۰ قرن بیستم در کشورهای آنگلوساکسون حاکم است.
اشتوکهاوزن در ۱۸ سالگی، زمانی که یک دانشجوی موسیقی بود، رمان بازی مهره شیشه ای از هرمان هسه را در شهر جنگ زده کلن در آلمان خواند. خواندن این رمان طرز فکری که قبلا در ذهن او شکل گرفته بود را قوت بخشید. این طرز فکر از این قرار بود که «والاترین وظیفه انسان این است که موزیسینی به معنای واقعی شود و دنیا را موسیقیایی درک کند و شکل بخشد.» بدین ترتیب اشتوکهاوزن دلایل کافی داشت تا از این دنیا چشم بپوشد.
سال های کودکی او مصادف بود با رنج های دوره نازیسم و جنگی که به دنبال داشت. زمانی که تنها شش سال داشت مادرش را به آسایشگاه بیماران روانی منتقل کردند. ۹ سال بعد او را قانونا کشتند! در واقع مادر اشتوکهاوزن قربانی سیاست اتونازی بود که توسط نازی ها اعمال شد. در همین حین، پدرش طرفدار پروپا قرص نازی ها شد و نهایتا هم به جبهه شرق رفت و مفقود شد. گمان می رفت که در جنگ کشته شد است.
اشتوکهاوزن به خاطر می آورد که وقتی پسر بچه ای بیش نبود، رادیو پیوسته مارش های نظامی را با تم های تکراری پخش می کرد. این تجربه باعث شد که او از ریتم های منظم و تکراری در موسیقی منتفر شود و سمتشان نرود. البته همه تجربه های زمان کودکی او نیز تلخ نبودند. اشتوکهاوزن شدیدا تحت تأثیر مراسم سنتی کاتولیک ها در مناطق روستایی آلمان بود. ظاهرا پدرش از معلم های روستا بوده است.
اشتوکهاوزن ،۴۵ سال بعد، آنچه را که از مراسم عید پاک که توسط دختران جوان برگزار می شد را به خاطر می آورد، در پرده دوم مونتاگ مورد استفاده قرار داد. مونتاگ (Montag) یکی از هفت نمایش موزیکال اپرای دوره ای روشنایی «Licht» است. اشتوکهاوزن یک سوم پایانی زندگی خود یعنی حدود بیست و شش سال را به ساختن این آثار اختصاص داد.
ممکن است اینطور به نظر برسد که اشتوکهاوزن تافته جدا بافته ایست که به موسیقی الکترونیک و نمایش صحنه ای علاقه دارد. اما در واقع آنچه که در هیاهوی بحث و جدل های پر سر و صدا درباره اشتوکهاوزن گم شده است، این حقیقت است که او افکارش را با هوشمندی بسیار زیرکانه به اجرا درآورد به گونه ای که احترام و علاقه موزیسین های بسیار متفاوتی مانند، بولز و بیتلز را به خود جلب کرد.
اشتوکهازون خوش شانس بود زیرا طرز فکر انتزاعی و مخالفتش با فرم ها و واژه های قدیمی به مذاق هم عصرانش خوش آمد. درست است که اشتوکهاوزن در دهه هشتاد فردی تنها بود اما شرایط در دهه پنجاه به این صورت نبود.
۱ نظر