به گفته اشتوکهاوزن «در اواسط قرن … تمایلی برای کناره گیری از بشریت شکل گرفت. انسان بار دیگر به ستاره ها چشم دوخت و به حساب کتاب های جدیدی پرداخت.» در عکس های مدرسه تابستانی موسیقی در دارمشتات (Darmstadt)، اشتوکهاوزن را در کسوت یکی از آهنگسازان جوان، لاغر، بینوا و ایده آلیست در می یابیم که عمیقا تحت تأثیر جنگ قرار گرفته است و مصمم است تا دوباره و از ابتدا، بر زبان موسیقی کار کند.
این دسته آهنگسازان همگی اعتماد به نفس داشتند و در برابر آهنگسازان بزرگتر از خودشان بردبار نبوده و آن ها را سرزنش می کردند.
آنها تنها دو آهنگساز بزرگتر از خودشان را از این قضیه مستثنی کردند که یکی از آنها آنتون وبرن و به خاطر فرم دشوار موسیقی سریالیش بود که بعدها الهام بخش آنها شد. البته وبرن توسط یکی از نیروهای اشغالگر در وین اشتباهی کشته شده بود! آهنگساز دیگر الیویه مسیان بود که بسیاری از این آهنگسازان در کلاس او در کنسرواتوار پاریس با یکدیگر آشنا شده بودند.
در واقع تجربه های مسیان در گسترش فرم های ریاضی ساختار و فراتر رفتن از زیر و بمی صدا به طوری که ریتم، زنگ صدا و دینامیک آن را در بر بگیرد، تأییدکننده مسیری بود که اشتوکهازون برای پیشروی انتخاب کرده بود. اما اشتوکهاوزن در سال های بعد ایده های سریالی را در حوزه های کاملا جدیدی به کار گرفت.
اشتوکهاوزن نیز مانند لیگتی و بولز، فاز نقطه نگاری (“pointillist”) را پشت سر گذاشت و مانند آنها خیلی زود از این فاز ناراضی شد و بیرون آمد. منظور از این فاز این است که آهنگساز متن را به نت های تشکیل دهنده اش تجزیه می کند.
چندین اثر مهم دهه ۵۰ که همگی تا کنون موسیقی کلاسیک قرن بیستم شناخته به حساب می آیند به شیوه جدیدی از ایده سریالی بهره گرفتند، بدین ترتیب که عنصری که باید مرتب می شدند «نقطه» نبودند بلکه گروهایی با طول های متفاوت بودند که همگی توسط ویژگی های خاص و مشخصی مانند سرعت، تراکم و گستره، تعریف می شدند. عنوان معروف ترین قطعه اشتوکهاوزن (که به عقیده ی برخی بهترین قطعه او نیز هست) گروپن (گروه ها) است که کثرت شگفت انگیزی را در خود دارد که در آن فانتزی و سرسختی با هم در ستیزند.
در این زمان بود که اشتوکهاوزن به رهبر شناخته شده در عرصه نو ظهور موسیقی الکترونیکی تبدیل شده بود. اشتوکهاوزن در استودیوی رنگ و رو رفته ی کالج فنی پاریس، آرزوی جدیدی در سر می پروراند: «من ساختاری می خواستم که در اتودی تحقق یابد که قبلا در ابعاد کوچک یک صدای تک کار شده بود، به طوریکه در هر لحظه، هر چند کوتاه، اصل ایده من خود را نشان دهد.» اشتوکهاوزن با سرسختی تمام روی این ایده کار کرد.
پیر شفر، مدیر استودیو، به خاطر می آورد که: «او کاملا از پیروی کردن از نصیحت من سر باز زد … اصلا به آن احتیاجی نداشت. چیزی که به خاطر می آورم، مرد جوان و دوشت داشتنی است که می شد او را در تبادل نظری جالب درگیر نمود، در عین حال به هیچ عنوان به دیدگاه های منطقی من اهمیتی نمی داد و تنها با حس جاه طلبی به جایش، به مطالعه روی یک صدا می پرداخت (Study on One Sound)». این مطلب، در نقد رویکرد اشتوکهاوزن، نادرست است. در واقع، مشکل اصلی اشتوکهاوزن این نیست که رویکردش غیر منطقی است، بلکه مشکل اصلی او این است که رویکردش زیادی عقلانی و منطقی است.
۱ نظر