این دست اندرکاران بر این نظراند که بهتر است محدودیت در موسیقی داخل پدید آورند، آنها فکر می کنند در این شرایط مخاطبان موسیقی، دیگر به این هنر گوش نخواهند داد. این حضرات نمی دانند یا نمی خواهند بدانند که این مخاطبین به ناچار به موسیقی کشورهای همجوار و بین المللی متمایل خواهند شد.
آنهم نه از نوع فرهنگ آفرینش، بلکه از نوع مبتذلش. این افراد بدون آنکه متوجه باشند که این ابتذال چرا به وجود آمده، تقصیر را به گردن موسیقی و به ویژه زنان داخلی می گذارند و بر این توهم پای می فشارند که آنان موجب این ابتذال شده اند!
عرب ها ضرب المثلی دارند بدین مضمون که انسان متمایل به چیزی می شود که از آن منع می گردد. مولانا در این مورد مثال جالبی می زند. او می گوید:
یک تکه نان خشک و کثیف و کپک زده را مدام در صندوقی محکم مخفی نمائید و نشان دهید که به آن حساسید، آن گاه نگاه کنید که در دیگران چه عطشی برای به دست آوردنش ایجاد کرده اید. جالب آن است که مولانا این مثال را برای نقد افراطی گری در حجاب عرضه می کند.
موضوع اصلی و مهم در شرایط فعلی کشور ما آنست که از هر ظرفیت هنری کشورمان در جهت تحرک جذب از سوی دامنه به سوی مرکز استفاده کنیم. هر چه هنر در این حوزه ها بیشتر اثر گذارد، سیاست از اعمال وقت و هزینه و بدنامی بیشتر رها می شود.
براستی چرا گرهی را که می توان با دست باز کرد، آن چنان سفت می کنیم که دیگر حتی نمی توان با دندان گشود؟
روزی به دوستی گفتم موسیقی باارزش و معنوی را سر چهارراه ها به شما نمی فروشند، این موسیقی ها را باید در دستگاه های ارتباط جمعی پیدا کنید. در زمان ما که اینترنت نبود، این رادیو بود که با پخش آثار ارزشمند موسیقی گوش ما را با آن آشنا کرد. بنابراین بی توجهی به هنری اینچنین تنها دست ابتذال را باز می گذارد و بس.
در آغاز که از خوانندگی و نوازندگی منع شدند، به دلیل موضوع ابتذال نبود، این جریان غیرمعقول آنگاه پدید آمد که در تاریخ موسیقی، عصر نوازندگان آغاز شد. از همان آغازین لحظه های تولد این گروه در بستر جامعه ای پدرسالار، خوانندگان به جنبش در آمدند و تا توانستند با محدود کردن نوازندگان، زمینه را برای ظهور تکرار و ابتذال در هنر موسیقی فراهم کردند. می گویند تکیه کلام صبا این قطعه از شعر نیما بود:
به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده ی خود را!
موسیقی و قلمرو شنیداری آن
موسیقی امری شنیداری است، به همان گونه که عطر امری است مربوط به حس شامه و نقاشی مربوط به چشم. این نشان از آن دارد که بشر برای هر یک از احساس های خود قلمروی از هنر می آفریند که بتواند روح پر جوش و خروش خود را از طریق آنها ردیابی کند. طبیعت هنر در این میان چنان است که قادر است به سرعت اثر از طریق حس بیرونی به درون آمده را به احساسی درونی تبدیل کند.
یعنی هنگامی اثرگذار است که بتواند حس برونی را به حس درونی تبدیل کند و قلمروی از خیال آدمی را تحریک نماید. بنابراین هر آن کس که نامش انسان است، حال چه مرد و چه زن نمی تواند از این نعمت محروم شود، چرا که محرومیت از این روند، حس معنوی را در او می کشد و او را به قلمرو حقیر تهی شدگی و نیست انگاری می کشاند. اگر هنر قادر است قلمرو احساس های درونی را تحریک کند، پس دیگر زن و مرد نمی شناسد.
موضوع دیگر در هنر، تبدیل قلمرویی از روابط مادی به روابطی معنوی است، غرض آن است که هنر می تواند غریزه را تبدیل به اندیشه کند؛ علت، روشن است: هر جریان تبدیل حسی برونی به حسی درونی خود همان جریان تبدیل غریزه ی لذت به حکمت لذت است. آن کیست که بتواند انسان را از این تبدیلات محروم سازد.
البته باید توجه داشت که هر هنری به مانند هر قلمرو مخلوق آدمی می تواند در جریانی از حماقت ها و از خود بیگانگی ها قراربگیرد. اما این روند نه در هنر که در حوزه ای دیگر نیز روی می دهد.
واقعا ممنون از سایتتون که بی پروا می نویسید واطلاعات جالب را از وضعیت جامعه رو به افولمان می دهید به امید آن روز که کسی بدون ترس و واهمه از کسی بخواند و موسیقی اصیل ایرانی را به گوش جهانیان برساند