بدین ترتیب وضعیت تجزیه و تحلیل موسیقی به گونهای تعریف میشود که در آن یک حقیقت خارجی وجود دارد یعنی قطعهی موسیقی، اما از آن تحلیلهای متفاوتی میشود- و تمامی تلاش مصروف برای نسبت دادن این تفاوت به کیفیت آنالیز هم بینتیجه مانده است- بنابراین ناگزیریم بپذیریم که آنالیز موسیقی عملی است شبیه به ترجمه یا به بیان دقیقتر بیش از آنکه گزارش باشد تفسیر (Interpretation) است.
تنها در تفسیر است که میتوان انتظار داشت از یک متن واحد تعابیر متعددی صورت گیرد که نمیتوان هیچیک را به تنهایی حاوی تمام حقیقت دربارهی متن مبدا دانست و از سوی دیگر نمیتوان یکی را به بهانهی عدم تطابق به سادگی به کناری نهاد (۲۵).
همچنین تنها در تفسیر است که پیشزمینههای تحلیلی تا این حد باعث تغییر در نتیجهی بهدست آمده میشود. به همین دلیل آنالیز موسیقایی را گاه ترجمان موسیقی به کلام میدانند منتها به همان نسبت که ترجمه امکان انتقال شاعرانگی موجود در متن را ندارد (۲۶)، آنالیز هم از قدرت انتقال عنصر مشابه بیبهره است (۲۷).
از اینجا است که در یک صورتبندی بسیار سختگیرانه میتوان ادعا کرد که هر زمان کسی در حال تفسیر (۲۸) موسیقی باشد به ناچار در حال آنالیز است و بالعکس (۲۹)، فرقی هم نمیکند که این شخص نوازنده، شنونده، منتقد یا موسیقیشناس باشد.
از میان ایدههای برگرفته از توجه بیطرفانهی شافتسبری رابطهی آنالیز با واژههایی چون انتخاب، گزینش و داوری را دیدیم ولی آیا آنالیز تنها در سطح یافتن ویژگیها با این مسایل سر و کار مییابد؟
هر چند تاکنون اشارهای به آن نکردهام اما توجه بیطرفانه به شکلی پوشیده مبتنی بر عدم ارزشگذاری است. درست به همین دلیل تحلیلگران در طول تاریخ آنالیز سعی کردهاند تا آنجا که ممکن است از بهکار بردن کلماتی که حاوی بار ارزشی است مانند: باشکوه، بینظیر و چیزهایی از این قبیل خودداری کنند (۳۰) یا از مرتبط کردن ویژگیهای موسیقایی با خصوصیات احساسی دوری گزینند.
پی نوشت
۲۵- در اینجا ممکن است این گزارهی اشتباه به ذهن بیاید که: همهی آنالیزها درستاند یا هیچ آنالیزی را نمیتوان رد کرد، در حالی که اینطور نیست. مرز بسیار ظریفی میان تفاوت در برداشت تحلیلگران متفاوت و به کلی نادرست بودن موجود است. برای مثال اگر کسی یک قطعهی موسیقی را که در گام ماژور است بدون اقامهی استدلال قانع کننده در مد مینور تحلیل کند ما آن را یک تحلیل غلط و نه یک تفسیر بر اساس پیشزمینههای نظری تحلیلگر تلقی خواهیم کرد. البته همانطور که احتمالاً اذعان میکنید یافتن این مرز به جز در موارد سادهای مانند مثال بالا کار آسانی نیست.
۲۶- Adorno, Theodor w. (1969) “On the Problem of Musical Analysis” in essays on Music, Translated by Max Paddison, Berkeley: University of California Press. P 169.
۲۷- شاید این ناتوانی را به این شکل بتوان کمی ملموستر کرد که هیچ کس از خواندن یک تجزیه و تحلیل قطعهی موسیقی موضوع این تجزیه و تحلیل (موسیقی) را «دریافت» نخواهد کرد. به عبارت دیگر آنالیز همواره «دربارهی» موسیقی است و نه خود موسیقی و به گمان من چنین هم خواهد ماند.
۲۸- منظور بیشتر تفسیری است که عناصر موسیقایی را نیز نادیده نگیرد.
۲۹- برای آگاهی از یک نظر دیگر در مورد دلایل این موضوع رک. Nattiez, Jean-Jaque. (1990) Music and Discourse: Toward A semiology of music.Translated by Carolyn Abbate, Princeton University Press.
۳۰- دقت در این خودداری و میزان موفقیت در آن در آثار تحلیلگران و بسته به شرایط تاریخیشان فرق میکند. هر چه در تاریخ آنالیز پیشتر میآییم- بهویژه تا سالهای دههی هفتاد قرن بیستم- این موضوع میان تحلیلگران شایعتر میشود در حالی که رعایت آن در کار تحلیلگران قرن نوزدهمی الزامی نبوده است. نمونهای از حذف وسواس گونهی کلیهی نمودهای ظاهری ارزشگذاری را میتوان در کار «آلن فورته» برای تجزیه و تحلیل موسیقی آتونال در Forte, Allen. (1973) The Structure of Atonal Music, London, Yale University Press. دید.
۱ نظر