پاسخ مشخص است، هر «صدایی» می تواند در موسیقی کلاسیک وجود داشته باشد اما وارد شدن یک ساز به گروه سازهای استاندارد موسیقی کلاسیک لازمه اش چنیدن پارامتر است که شرح آن در این نوشته نمی گنجد و فقط به اختصار دو مورد مهم را مرور می کنیم:
سازهای استاندارد موسیقی کلاسیک به ترتیبی ساخته و طراحی شده اند که به نسبت حجم کاسه های طنینی، بیشترین حجم صدا و قدرت صدا را ایجاد می کنند و از نظر علم آکوستیک، از ایده آل ترین جایگاه برخوردار هستند.
ساز دوتار به هیچ وجه چنین نیست و الگوی کاسه و ضخامتهای آن از کیفیتی ایده آل برای تولید حداکثر توان کاسه طنینی برخوردار نیستند (این ادعا که دوتار برای آن موسیقی و رنگ صدا در شکل ایده آل است نیز غلط است چون دوتار های مختلف یک سازنده دوتار با بهترین صنعت هم اختلافهای فاحشی از نظر سازسازی دارند، بسیار بیشتر از تفاوتهایی که در ضخامتها و الگو های نود درصد ویولون سازها می بینیم).
پیشرفت در سازهای استاندارد موسیقی کلاسیک در برگیرنده چندین عامل مختلف است که مهمترین آنها، سونوریته، وسعت صدا، همخوانی با دیگر سازها و رسیدن به نقطه طلایی ساختاری از نظر آکوستیکی و همینطور آناتومی نوازنده است؛ یعنی با اینکه یک ساز طوری طراحی می شود که توانایی ارتقا سطح تکنیکی و اجرای رپرتوار مختلف خود و حتی دیگر سازها را (تا حد قابل قبولی) داشته باشد، در جایگاهی ایده آل از نظر طراحی، متوقف می شود، مثلا ویولون هایی در اعصار گذشته به صورت شش سیمه بوده است ولی آن دو سیم که در ظاهر وسعت بی نظیری به این ساز می بخشیده به دلایل مختلف تکنیکی (چه نوازندگی و چه آکوستیکی) حذف شده است.
سئوال اینجاست که آیا دوتار این دوره ها را گذرانده است؟ قطعا پاسخ منفی است. شاید عده ای بر این عقیده باشند که دوتار این دوره را گذرانده و به سه تار تبدیل شده که این ادعا قابل توجه و بررسی است ولی دوتار و تنبور و بسیاری دیگر از سازهای موسیقی نواحی تنها برای اجرای موسیقی آن منطقه ایده آل هستند ولی برای اجرای موسیقی خارج از رپرتوارشان دچار مشکل های اساسی می شوند.
اینجا لازم است برگردیم به دوتار نوازی عثمان محمدپرست؛ عثمان سعی می کند به تعبیر مختاباد، موسیقی مردم پسند تری را به نمایش بگذارد و باید ذائقه مخاطبان غیر بومی را در نظر بگیرد، پس طبعا دوبلهایی که برای گوش آشنا به موسیقی دستگاهی نا مانوس است حذف می شود و به جایش یک تک سیمها (یا نواختن دو سیم ولی یکی در نقش واخوان) شکل می گیرد، همینطور تحریر ها و کنده کاری های شناخته شده تار و سه تار جایش را به تکنیکهای دست چپ و راست دوتار خراسان می دهد ولی هیچ کدام با کیفیت سازهای اصلی (تار و سه تار) ظاهر نمی شوند چون در طراحی دوتار تنها به رپرتوار همان ساز اکتفا شده (که در همان زمینه هم به دلایل ضعف فنی و علمی به نقطه ایده آل طلایی نرسیده) و توانایی قرض گرفتن تکنیکها و رپرتوار از سازها و انواع موسیقی های دیگر را ندارد چنانکه بیشتر سازهای استاندارد کلاسیک و به طور محدودتر، سازهای ملودیک موسیقی کلاسیک ایران دارند.
پس کوششی که عثمان در تغییر موسیقی دوتار انجام می دهد، سرانجام مطلوبی ندارد و بهتر است همچون گذشتگان، یا تکرار کننده سنت گذشتگان باشد یا در همان چهارچوب دست به نوآوری هایی محدود بزند که گمان نمی کنم هنرمندی مثل عثمان به چهارچوبی بسته اکتفا کند.
در سرزمین هایی که موسیقی هنوز شکل پریمیتیو خود را حفظ کرده، همیشه شاهد رو به زوال رفتن چنین استعدادهایی هستیم و برای گریز از این وضعیت، لازم است به اهداف، تعاریف و عنوان ها بیشتر بپردازیم.
آیا در طراحی دوتار تنها به رپرتوار همان ساز اکتفا شده یا رپرتوار دوتار ناشی از طراحی همان ساز است؟