مطلبی که می خوانید در اردیبهشت ماه ۱۳۷۰ در مجله چیستا شماره ۷۸ به قلم حمید کریم خانی به نگارش در آمده که شرح حال مفصلی است از یکی از پرحاشیه ترین موسیقیدانان دوره پهلوی اول که به سرپاس مختاری معروف بود.
«رکن الدین مختاری » همگام با رضاه شاه، همراه با درویش خان!
برای همه آنهایی که به نحوی با موسیقی این سرزمین ارتباط دارند، شناختی حداقل، نسبت به تاریخ آن لازم است. اما تاریخ موسیقی، صرفا سیر تغییر و تحولاتی نیست که از نظر کیفی در آن صورت میگیرد؛ بخشی از این تاریخ -که چندان هم کماهمیت نیست- مربوط به حکایت موسیقیدانها است. اهمیت این موضوع وقتی آشکارتر میشود که از نقش کلیدی که گاه این هنرمندان در تحول کیفی موسیقی پیدا میکنند، آگاهی یابیم. متأسفانه در این زمینه منابع زیادی در دسترسمان نیست.
کتابهای معدود موجود، یا ناقص هستند و یا سهوا از توضیح و تفسیر کامل بعضی از این حکایات صرف نظر کردهاند.
شاهد این مدعا وجود هنرمندی است که تقریا در تمام منابع موسیقی از او به عنوان یکی از برجستهترین نوازندگان و آهنگسازان دورهی خودش یاد شده است. اما از طرفی همهی این منابع به شدت اصرار دارند از صحبت پیرامون زندگی اجتماعی و بعضا خصوصی این هنرمند پرهیز کنند.
ما با توصل به منابع موسیقی، سعی میکنیم، زندگی این هنرمند را -هرچند بهطور مختصر- حکایت کنیم. حکایت تلخی که بههرحال جایش در کتابهای تاریخ موسیقیمان خالی است:
«رکن الدین مختاری »در سال ۱۲۷۰ شمسی در تهران متولد شد. پدرش کریم، در دربار قاجار ملقب به «مختار السلطنه» بود و خانهی بزرگی موسوم به «پارک مختار السلطنه» در خیابان ارامنه تهران سکنی داشت. «رکن الدین» برای گذراندن تحصیل به مدرسه تربیت سپرده شد و در این مدرسه با «عبدالله دوامی» که بعدها جزو بهترین خوانندگان و ردیف دانان موسیقی ایرانی شد، همکلاسی بود.
به درستی نمیدانیم چه عواملی سبب گرایش او به موسیقی شد، اما در فاصلهی نهچندان طولانی نامش به عنوان نخبهترین آهنگساز و کارآمدترین نوازندهء ویولن، زبانزد محافل موسیقی میشود. مانند اغلب موسیقیدانهای آن دوره با قواعد علمی این هنر، آشنایی کافی نداشت و حتی نت موسیقی را هم نمیدانست، اما آثارش از چنان استحکام و زیبایی برخوردار است که تا همین امروز، جزو بهترین قطعات موسیقی ایرانی محسوب میشوند.
زنده یاد «روح اللّه خالقی» در کتاب «سرگذشت موسیقی ایران»، در بخش «ویولن همسایه»، آشنایی خود را با او اینگونه شرح میدهد: «شبهای تابستان در آجر فرش جلوی اتاق پنج دری، روی قالیچهای که با کتان آبی رنگ فرش شده بود مینشستیم. یک فانوس قشنگ هم در کنار حوض مستطیل که نمای آن از سنگ بود قرار داشت و نیمی از حیاط را روشن میکرد و عطر گلهای درهم اطلسی و شاهپسند مشام جان را تازه میکرد. پیرزن اصفهانی خوشصحبتی در خانه ما بود که قصه میگفت… بعد از شام روی تخت بزرگی که چندین تختخواب رویش جا میگرفت دراز میکشیدیم و پیرزن قصه را آغاز میکرد. گاهی کلام خود را میبرید و میگفت: بچهها گوش کنید صدای ویولن بلند شد. ما هم طوری به این صدا مأنوس بودیم که سکوت میکردیم و گوش میدادیم و با نغمهساز به خواب میرفتیم. نوازندهء ویولن یک صاحب منصب نظمیه بود که پشت منزل ما در پارک پدرش منزل داشت. من آنموقع هنوز شکل ویولن را ندیده بودم ولی مادرم برایم گفته بود که ویلون سازی است شبیه کمانچه که به عوض اینکه روی زانو یا زمین بگذارند زیر چانه مینهند و با کسانی که آنرا آرشه مینامند نواخته میشود. چون در کودکی مکرر با آواز ویولن به خواب رفته بودم، همیشه آرزو میکردم که من هم بتوانم روزی این ساز را بزنم. به مادرم گفتم چه میشود اگر اجازه دهی نزد همین همسایه نواختن ویولن را فرا گیرم. تبسمی کرد و گفت: حالا خیلی زود است… از این گذشته آقای همسایه که معلم ساز نیست. شنیدن صدای ویولنش هم برای هرکس میسر نمیباشد، از حسن تصادف است که ما در جوار او هستیم و آهنگ سازش را گاهی میشنویم. در این خصوص بهتر است با کسی صحبت نکنی زیرا وضع اداری او این اجازه را نمیدهد که نام ساززن که در اذهان مردم شغل آبرومندی نیست شهرت پیدا کند. ممکن است بفهمد و تابستانها درهای اتاقش را ببندد که مثل ایام زمستان صدای سازش به گوش ما نرسد. این خاطره در ذهن من ماند تا بعد از اینکه به تحصیل موسیقی پرداختم متوجه شدم که همسایه قدیمی ما یکی از هنرمندان عهد خود بوده است.»
۱ نظر