عشق ناگهانی بر اساس تصادف و اتفاق میان زن و مرد، فراری از
زندگی و سختی هایش است که کوهن آن را می ستاید. سختی هایی که عشق خانگی (اسارت همسر
و خانواده) خود، نوعی از آن شمرده می شود. در ترانه “So Long Marianne” کوهن به
تناقضی که میان عشق خانگی و آزادی و رهایی فردی میبیند اشاره می کند.
(کوهن) به ماریان ، معشوقی که او را پایبند زندگی مشترک کرده، میگوید “فکر میکردم
پسر بچه ای دوره گرد و عاشق پیشه هستم، قبل از اینکه بگذارم مرا به خانه ات ببری” و
حالا می گوید “تو مرا وادار کردی بسیاری از چیزها را فراموش کنم / من فراموش کردم
برای فرشتگان دعا کنم / و فرشتگان هم فراموش کردند برای من دعا کنند”.
اینجا زنی (Marianne) را می شناسیم که نا امیدانه میخواهد کوهن را به خود
گره بزند و او را در خانه و عشق خود محبوس کند. “تارهای نازک عنکبوت تو ، زانوی مرا
به سنگی گره زده ” ، او کافرانه به کوهن چنگ میزند ، به این امید که او – مردش – را
جانشین خدایش کند و در کنار خود نگه دارد.”گویی که من به صلیب کشیده شده بودم ،
زمانی که هر دو در تاریکی زانو میزدیم”.
در پایان ترانه ، کوهن به یاد
خاطرات و احساسات گذشته اش می افتد و وسوسه دوباره به ماریان پیوستن متزلزلش می کند
و به دیدار اومیرود ولی نا گهان در می یابد که از بند ماریان رها شده ، جرا که
ماریان مرد دیگری را یافته و او را محکم به خود گره زده.
O you are really such a pretty one | آه تو واقعا زیبا هستی |
I see you’ve gone and changed your name again | میبینم که رفته ای و دوباره نامت را عوض کرده ای |
And just when I climbed this whole mountainside | بودم زمانی که تمام این کوه ها را بالا آمده آنهم |
To wash my eyelids in the rain | تا دوباره پلک هایم را در باران بشویم |
ترانه “One Of Us Cannot Be Wrong” داستان تمثیلی
کوهن است از عاشق و دلداده ای که می خواهد معشوق را به تمامی از آن خود کند و به
تملک خود آورد. این میل به مالکیت در این ترانه از دو جنبه مطرح می شود، این دلداده
هم به طور سادیستیک می خواهد معشوقش را تماما در اختیار داشته باشد و هم به
مازوخیستیک آروزو دارد که خود نیز مال او شود. آهنگ اینگونه آغاز میشود:
I lit a thin green candle | شمع سبز نازکی را بر افروختم |
To make you jealous of me, | تا تورا حسود خود کنم |
Then I took the dust of a long sleepless night | سپس غبار شب بلند بی خوابی را |
I put it in your little shoe. | در کفش کوچک تو ریختم |
And then I confess’d that I tortured the dress | و اعتراف کردم که لباس هایت را شکنجه کردم |
That you wore for the world to look through | همان لباس هایی که پوشیده بودی تا جهان تورا آنکونه ببیند |
راوی به دنبال پند پزشکی میرود تا او را از این
بیماری نجات دهد ، ولی پزشک هم تشان میدهد که به اندازه خود راوی تهی و مستاصل است
چیزی بیشتر نمی داند ، پزشک از او میخواهد تا استراحت کند و خود را در کتابخا نه ای
همراه جزئیات ماه عسلش آنها زندانی میکند اما چا اره ای نمی یابد. بعدا عاشق از
پرستار می شنود که خود پزشک به سختی بیمار شده و تمام دانشش به تباهی رفته.
سپس به دیدار قدیسی میرود که با او “از وظایف دو طرفه عاشقان سخن می گوید
وقانون طلایی (مسیحیت) را بی اعتبار می داند” ولی روح قدیس نیز چون دانش پزشک به
کار نمی آید.
And just when I was sure | و هنگامی که به راستی مطمئن شدم |
That his teachings were pure | که تعالیم او ناب و خا لص بود |
He drowned himself in the pool, | او خودش را در استخری غرق کرد |
His body is gone, but back here on the lawn /td> | بدن او محو شد ولی آنجا روی چمن |
His spirit continues to drool | روحش هنوزآب پس می آورد |
دلداده بی
پناه فهمید که نمی تواند چیزی از پستی و رذالت و آزمندی این جماعت خود آزار
بیاموزد، فهمید که نه دانش جامعه (پزشک) بیش از او میداند و نه روحانیت جامعه
(قدیس) بزرگی روح و بخشندگی فرای او دارد و راوی به همان اندازه حریص و خود آزار می
ماند که بود. بند آخر شعر روایت پایان دهشتناک دلدادگی آنهاست،راوی معشوق خود را
برهنه در برف و یخبندان رها می کند تا آخرین تصویرش را همواره به خاطر بسپارد و
معشوق هیچگاه به آغوش و نظر دیگری نیفتد.
An Eskimo showed me a movie | اسکیمویی فیلمی به من نشان داد |
He’d recently taken of you | که به تازگی از تو گرفته بود |
The poor man could hardly stop shivering | (در فیلم) مرد بیچاره ای که به سختی میتوانست، بگیرد جلوی لرزیدنش را |
His lips and his fingers were blue | و لبها و انگشتانش کبود شده بود |
I suppose that he froze | فکر کردم که یخ زده |
When the wind took your clothes | و قتی باد لباسهایت را با خود برد |
And I guess he just never got warm | و فکر کردم دیگر هیچ وقت گرم نخواهد شد |
But you stand there so nice | ولی تو به زیبایی ایستاده بودی |
In your blizzard of ice | در آن طوفان و یخ |
O please let me come into the storm | آه، مرا نیز به طوفان راه بده |
چیزی
که عاشقان باید در ترانه های کوهن آموخته باشند، آن است که چگونه با یکدیگر خدا
حافظی کنند، نه تنها به خاطر خود رابطه بلکه به این خاطر که قید و بند هایی که از
باقی ما ندن در رابطه هایی که عمر آنها به سر آمده، مردان و زنان را از ایفای
مرانگی و زنانگی در زندگیشان باز می دارد.
این قید و بند ها ریشه ای در
احساسات افراد ندارند و تنها زندگی حقیقی را از آنان می رباید و زن مرد را مجبور به
کشیدن پیکره مرده رابطه می کند.و تغییر، برای زندگی از آن آن جهت ناگزیر است که این
بند ها را پاره میکند. کوهن در ترانه “That’s No Way to Say Goodbye” میگوید:
I’m not looking for another | من به دنبال دیگری نیستم |
As I wander in my time, | هنگامی که پرسه میزنم |
Walk me to the corner | با من به گوشه ای بیا |
Our steps will always rhyme | گام های ما همیشه آهنگین خواهد ماند |
You know my love goes with you | و میدانی که عشق من همراه تو خواهد رفت |
As your love stays with me | همانطور که عشق تو با من میماند |
It’s just the way it changes | همه جیز (پس از جدایی) آنگونه عوض میشود |
Like the shoreline and the sea | که خط میان ساحل و دریا … |
۱ نظر