آخرین موضوعی که در این جلسه مورد بررسی قرار گرفت «نگرگاه و راستای دید» بود که قبلا هم اشاره شده بود قابل آموزش نظری نیست و باید در جریان کار عملی آموخته شود. به همین منظور بخشهایی از نوشتار «سهند سلطاندوست» با عنوان «از خلاف آمِد عادت بطلب کام…» در مورد تنظیم کرال «علی قمصری» از «مرغ سحر» «مرتضی نی داوود» خوانده و کل آن تنظیم هم از نسخهی منتشر شده در «وبلاگ اختصاصی همایون شجریان» پخش شد:
«برخورد با یک کلیشه ی ساده و کوچک به چند گونه میتواند باشد؟ در نگاه نخست، دو پاسخ بدیهی و آسان دمِ دست است: یکی میدان دادن به کلیشه و تمدید آن؛ دیگری از میدان به در کردن کلیشه و تحدید آن. یکی ایجابی و دیگری سلبی. اما آیا چاره ی سومی هم ممکن و میسّر است؟ فرضا آیا ممکن است کلیشه ای که بن مایه اش عادت است، ضد خود را بزاید و به «خلاف آمد عادت» بدل شود؟
سال ها می گذرد از آن لحظه ای که محمدرضا شجریان در پایان یکی از کنسرتهایش با همان ته لهجهی آشنا و شیرین مشهدی گفت که تصنیف «مرغ سحر» را به یاد مرتضْی خان نی داود، می خواند.
بسیار روزها میگذرد از آن شبی که نطفهی یک کلیشهی شیرین و دلخواه بسته شد؛ ولی احتمالا خود شجریان نیز در آن دم چنین نمیپنداشت که اجرای «مرغ سحر» رفته رفته تبدیل به مطالبهی ثابت تماشاگران در پایان همهی کنسرتهایش شود. بعدها درخواستِ « مرغ سحر » از سوی حاضران و اجابت هنرمندان در بسیاری از کنسرتهای دیگر هم اپیدمی شد.
کار به جایی رسیده که این روزها، مردم بنا به پاره ای دلایل فرامتنی -که توضیحش از حوصله و محدودهی این نوشتار خارج است- در خاتمهی هر اجرایی، داخل و خارج کشور، از شجریان را طلب میکنند تا ناله سر کند. […]
[…] شبی که از کنسرت همایون «حصار» و برگشتم، بیدرنگ قلم به دست گرفتم و شبه گزارشی نوشتم با عنوان «تبدیل کلیشه به غافلگیری» اما ماجرا چه بود؟ گویا سرانجام کسی راهی یافته بود که نه تن به تکرار صِرف کلیشه بدهد و طابق النعل بالنعلِ دیگران باشد، و نه این که کلا از آن چشم پوشی کند.
نه به ساز مخاطب برقصد، نه بی اعتنا به او ساز خودش را بزند. صد البته این جا مرزی باریک است و رمزی دارد. بندباز ماهر و خوشفکری میخواهد که روی این ریسمان نحیف و ظریف آکروباسی کند، بی آنکه تعادلش را از کف بدهد و به یک سو بلغزد و از همان ارتفاع سرنگون شود.»
در این نوشته نگرگاه نویسنده -که مدرس کارگاه آن را به نقطهی ایستادن یک فرد در مقابل یک اثر هنری تشبیه کرد- این است که «مرغ سحر» تصنیفی است که کارکردی مبتنی بر نوستالژی ترکیب شده با بعضی خواستهای اجتماعی یافته و نقش پایانِ درخواستی شنوندگان پیدا کرده است.
نیز «راستای دیدش» این است که تنظیم علی قمصری به مثابه ترفندی موسیقایی است برای نوزایی که در آن کلیشهی همیشگی بی آن که شنوندگان را بیازارد که البته در بخشهای دیگری با بعضی توصیفهای موسیقایی در مورد قطعه همراه شده است.
پس از بحث از شرکتکنندگان یکی یکی پای تختهی سفید آمدند و به درخواست مدرس، ابتدا «نگرگاه» را دست نخورده نگه داشته و راستای دید را تغییر دهند؛ «آسیب به یک نوستالژی، اجرای یک کلیشه با رنگ و لعابی نو، اضافه شدن چند صدا، تلاش برای رسیدن به بیانی نو از طریق خرد جمعی، ساختار شکنی در یک سنت، رسیدن به مقصد همیشگی اما از مسیری دیگر، تلاش برای همیشه متفاوت بودن، آشنایی زدایی و غافلگیری، ایجاد استحاله در یک اثر قدیمی» عبارتهایی بودند که شرکتکنندگان به عنوان راستای دید تازه پیشنهاد دادند.
همان طور که مشخص است تغییر دادن راستای دید به دشواری صورت گرفته و بیشتر پیشنهادها هم بسیار نزدیک به نمونهی اصلی از کار درآمدهاند.
پس از این تمرین خواسته شد که حالا «نگرگاه» را تغییر دهند که تنها یک نفر با گرفتن موضع «استفاده از آوای انسانی به مثابه ساز» موفق شد از نگرگاه سهند سلطاندوست به قدر کافی دور شود.
در پایان این جلسه برخلاف دو جلسهی قبل که قطعات بینام برای تمرین انتخاب میشد، قطعهی «راز و نیاز» اثر «فرامرز پایور» (نسخهی گروهنوازی) به همراه نغمهنگارهی (پارتیسیون) آن (نسخهی سنتور) در اختیار قرار گرفت و خواسته شد اعضای گروههای سه نفره با همفکری، ۱- سه نگرگاه یا راستای دید مختلف را برای نوشتن دربارهی این اثر انتخاب کنند؛ ۲- در متن، دو تکنیک از مجموعهی تکنیکهای معرفی شده در جلسهی دوم را به کار بگیرند؛ ۳- سپس نوشتههایشان را با یکدیگر معاوضه کنند و هر کس نوشتهای بنویسد و در آن وارد گفتاورد با نوشتهی دریافتی شود.
۱ نظر