سریالسیم در موسیقی به سبکی خاص از آهنگسازی گفته می شود که در آن آهنگساز مجبور است پیش از آنکه نتی را که قبلآ در موسیقی استفاده کرده است، تکرار کند، مابقی نتهای گام کروماتیک را نیز استفاده کند و پس از آن مجاز به تکرار نت مورد نظر است. بنابراین محدودیتی برای آهنگساز وجود دارد و آن اینکه او باید ابتدا از ۱۲ نت برای ساخت موسیقی استفاده کند، سپس به دنبال استفاده از مجدد از ۱۲ نت برود.
آرنولد شئونبرگ (۱۸۷۴-۱۹۵۱) بنیانگذار این سبک ساخت موسیقی است که برای اولین بار در سال ۱۹۲۱ این عقیده خود را مطرح کرد. طرح این موضوع هنگامی رخ داد که موسیقی سبک آتونال به
اندازه کافی جای خود را در میان صاحب نظران باز کرده بود و فضا برای کشاندن موسیقی به سمت ریاضیات بیش از پیش آماده بود.
سبک نگارش موسیقی سریال که گاهی اوقات موسیقی ۱۲ نتی (twelve tone music) نیز نامیده می شود، به این دلیل مطرح شد که موسیقی تهیه شده بطور قطع نتواند هیچ گونه تنالیته ای را القا نکند.
چرا که در یک موسیقی تنال برخی از نتها که وابستگی بیشتری به تنالیته دارند بیشتر تکرار می شوند و در نهایت تنالیته را به شنونده القا می کنند.
ایده اصلی پشت این سبک موسیقی (که دوازده تایی یا dodecaphony هم نامیده می شود) آن است که تا آنجا که ممکن است همه نت ها به یک اندازه تکرار شوند و ارجحیت خاصی به یک یا گروهی از
نت ها داده نشود.
Arnold Schoenberg – from Suite for Piano, Op. 25
پس از ارائه این نظریه برخی دیگر از آهنگسازان این ایده را در موارد دیگری مانند استفاده از سازها، دینامیک موسیقی، ریتم و … نیز گسترش دادند. امروزه اگر منظور استفاده از سریالیسم در نحوه
بکارگیری نت ها باشد برای تاکید آنرا “سریالیسم شوئنبرگ” می نامند.
برخلاف تصور اولیه یک موسیقی سریال به این معنی نیست که آهنگساز در آن بصورت تصادفی اقدام به استفاده از نتها در گروه های ۱۲ تایی بنماید. بلکه محدودیت اعمال شده در کاربرد نتها، آهنگساز را با
دشواری بسیاری در ساخت موسیقی روبرو می کند و این هنر اوست که بتوان با وجود این محدودیت ها موسیقی زیبا خلق کند. البته طبیعی است که بسیاری از شنوندگان عادی موسیقی حتی با شنیدن یک
موسیقی سریال ساخته یک آهنگساز بزرگ کماکان احساس وجود نوعی به صدا درآمدن تصادفی نتها را بنمایند.
موسیقی سریال بطور کلی با سبکهای موسیقی گذشته خود (رمانتیک، کلاسیک و …) متفاوت است و پایه های ریتمیک، ملودیک و هارمونی متفاوتی دارد. حسی که از این نوع موسیقی گرفته می شود بیش از
آنکه از طریق گوش باشد باید از طریق منطق گرفته شود و باید روابطی خاصی میان خطوط ملودی و هارمونی آن وجود داشته باشد.
در میان شاگران شوئنبرگ، آلبان برگ (Alban Berg 1885-1935) بیش از همه مورد توجه استاد قرار داشت و به همین علت او شروع به تهیه موسیقی در مسیری که شوئنبرگ آنرا هدایت می کرد،
نمود. برگ زحمات بسیاری برای معرفی و ساختار دادن به سبک سریالسم کشید و کارهای زیبایی در این سبک از او برجای مانده است.
Alban Berg – Concerto for Violin
پر واضح است که در این سبک از ساخت موسیقی قواعد خاصی بر نحوه تهیه، بسط و استفاده از موتیف ها حاکم است که شوئنبرگ از دید خود آنها را در کتاب تحت عنوان “The Method of
Composing with Twelve Tones related only to one another” توضیح داده است. هر چند بحث راجع به این مسائل خارج محدوده این نوشته است اما بد نیست اشاره ای به آنها داشته باشیم.
او می گوید ۱۲ نت گام کروماتیک را باید به گونه ای کنار هم قرار داد تا بتوان از اجرای آن ملودی و هارمونی خاصی را بدست آورد. پس از آن با تکرار، بسط و تغییر این موتیف (البته ممکن است موتیف
به معنایی که در موسیقی تنال می شناسیم نباشد) می توان به یک موسیقی سریال دست پیدا کرد. به عنوان مثال بالا و پایین بردن اکتاو نتها، معکوس کردن کل یا بخشی از موتیف و … از جمله روشهای بسط
موسیقی سریال است.
این دیگه چه جور موسیقی بود!!!!!!!!!!!
in moosighie modern bood ghorban. ke mashmoole kelishe haye adi dar musighi kelasik nemishe.
بنظر من این سبک موسیقی رو اسمش رو موسیقی نمیشه گذاشت. درسته مثل هر سبک دیگه محدودیت و چهار چوبهایی داره (مثل چهارچوبهای باروک یا کلاسیک) اما اشکال اینجاست که این چهارچوبها هنری نیستند و به همین دلیل خروجی کار با هنر خیلی فاصله داره …
کلا این آهنگ ها از ذهن سالم بیرون نمیاد
honari boodan va music boodan 0&1 nist, yek teyfi vojood dare (ke albatte
be soorae faghat khatti va yek bodi ham nist) husic ham mitoone ehsasate motefaveti
ro elgha kone. hich do ghateye musighi dar in teyf har gez yek noghte naistadand.
hala shoma mitoonid entkhab konid mikhayd kojae in teyf vastid va ghalamroe
khodetoon ro moshakhas konid…. yek nokteye dige inke gahi vaghtha estefadeye nime
hoshyar az yek seri az notha momkene ijade ye dor kone va joori shoma ro tahte name tonality gir bendaze ke biroon oomadan az oon cycle be nazar
kheili moshkel biad vali bedoone estefade az serialism ham mishe be rahati be in hadaf dast peyda kard.in sabk kheili molayem hast va hich hesse add tosh nist, chon halate
chalesh va paresh toosh vojood nadare (aslan sicle be vojood nayoomade ke bekhad ba yek jaheshe tond va boland dar teyfe essasie music oono beshkane.
aslan vojoode serialism khodesh az add boodan jologiri mikone va oon
shock haye atonal ro aslan vared nemikone, man ke kheili lezzat bordam
موسیقی مدرن و غیر مدرن نداریم.مدرنیسم در موسیقی در اصل از زمان باخ شروع شد.نه قرن بیستم.همونطور که نظر هایدن در مورد بتهوون اشتباه بود که به او غول بزرگ میگفت(به دلیل کیفیت پر قدرت ان نسبت به گذشته)الان هم شاید به گوش ما بد بیاد.ولی باید بپذیریم که گوشهای ما اشکال داره که هنوز در قرن ۱۹ مونده.
ببخشید منظورم از ان در توضیح راجع به گفته هایدن موسیقی بتهوون بودsorry
یکی از شعرای لهستانی همدوره CHOPIN (متاسفانه اسمش رو یادم نمیاد)گفته بوده که :موسیقی CHOPIN رو نمیتوانم گوش دهم.خیلی DIOSSONANS (اکوردهای نامطبوع)داره.یعنی زمان CHOPIN هد موسیقس همانجوری به گوش او امده که الان این موسیقی داره به گوش ما میاد.مرسی
حرف شما درست است، اما نکته اینجاست که الان سالهاست از بحث آتونال می گذره اما این موسیقی نتونسته جایی بین مردم باز کنه و در حد خاص بسیار حرفه ای ها مونده، درصورتی که برای موسیقی رومانتیک شوپن اینگونه نبود و دنباله رو های او علاوه بر موسیقیدانان ، علاقمندان و مردم عادی هم بودند.
درسته من قبول دارم.علتهاش این است که نگاه انسان به موسیقی یک بعدی شده.(یعنی فقط ریاضیات).و دیگری فراموش کردن خالق جهان و تلاش برای نشون دادن بعد شیطانی و حیوانی وجود انسان در موسیقی.شما اگر زندگینامه اهنگسازان بزرگ رو بخونین میبینین که ادمای مذهبی بودن.(البته اکثرشون)
ما از مطالب گفتگوی هارمونیک بدون ذکر نام سایت …
من فکر میکنم اگر شنونده ای بخواد موسیقی مدرن رو درک کنه و ازش لذت ببره باید گوش خودشو تربیت کنه یعنی از موسیقی دوران باروک شروع کنه تا موسیقی رومانتیک رو خوب و کامل و مداوم گوش کنه یعنی چند سالی اینکاور بکنه بعد…لذتی از موسیقی مدرن یا آتونال میبره که قابل وصف نیست
ارائه موسیقی خوب در نئوکلاسیک یا مدرن و پست مدرن نیاز به خلاقیت و تکنیک بالایی داره که بنظرم اسکریابین و دبوسی و گریک از عهده ش بخوبی بر اومدن
سلام دوستان از دید بنده،ارزش یک قطعه به ارائه ی یک ایده آکوستیکی و یا پیوند تاریخی است که از دل آن مباحث فرهنگی سیاسی اجتماعی یک دوره خاص مورد بحث قرار خواهد گرفت چرا که تماما این وضعیت ها در آثار بازتاب پیدا میکنند.
اکثرا نقد شما به سریالیسم بر اساس سلیقه و گوش در ارتباط هستش که فکر میکنم احساسات کافی نخواهد بود و نقض کردن به این شکل کمی کوته فکری است.دوستی از شوپن مثال زد که اگر در آنالیز قطعات شوپن دقت کرده باشید متوجه میشید که خود شوپن مرز بین احساسات و تفکر است و مسئله پیوند تاریخی رو خواهید دید.
به این جهت فکر میکنم چه ژانر مورد نظر تنال،تنال آزاد،آتنال،آتنال آزاد،دودکافون،سریالیسم،اسپکترال و… باشد،مسئله نیست بلکه مسائلی که از دل این قطعات (چه ازنظر احساسی وچه منطقی)بیرون میاد اهمیت دارد.
سلیقه گوش و زیبایی در قطعات مدرن خیلی متفاوت تر از گذشتس و این مفاهیم رو باید براساس آن دوره خاص سنجید.
انتظار داشتن از لذت بردن در قطعات شوئنبرگ، کسی که در وضعیت جنگ جهانی و مشکلات خودش سپری میکند،به همان شکل گذشته بی جا خواهد بود.
شوستاکوویچ آهنگساز نئوکلاسیسیسم شب ها بیرون از خانه میخوابید تا اگر دستگیر شد بچه هاش این وضعیت و شاهد نباشند.
تمام آهنگسازان مطرح با وضعیت دوره خودشون در ارتباط هستند.
جایی که فرانسوی ها در موسیقی الکترونیک ایده سه بعدی شدن صدا و شنیدن اون رو در اطراف گوش مطرح کردند،بعد ها شرینو آهنگساز ایتالیایی ایده ی شنیدن این وضعیت رو در خود اثر مطرح میکند.زیبا نیست؟