نقد اثر موسیقایی» به معنای تمرکز بر یک قطعهی (یا اثر موسیقایی) منفرد و برآمدن عناصر نقد از دل متن اثر و موضوعات مرتبط با آن، جنبهی عملی دیگری است که نقدگران میتوانند آن را در کانون توجه قرار دهند. موضوعات کلیای پیرامون نقد یک اثر معمولا مورد بررسی قرار میگیرند؛ هدف غایی، نوآوری/تغییرات، تقلید/تاثیرپذیری است.
یافتن هدف غایی یک قطعه هم بسیار ذهنی است و هم کاری است دشوار. گاه، یافتن این هدف غایی منجر به پیوند اثر با موضوعاتی فراموسیقایی (مثلا تجربهی رنج مسیح) و گاه موضوعاتی صرفا موسیقایی (مانند به ظهور رساندن اوج امکانات یک فرم) میشود.
باید توجه داشت که لزوما در همهی آثار نمیتوان هدف غایی –به شرط آن که بپذیریم در همهی آثار وجود دارد- را یافت و نیز گاه یافتن آن راه اغراق فراوان میپیماید و بیشتر شبیه یک تجربهی خیالی میشود.
«نوآوری» که خیلی اوقات در نقد به دنیال یافتن آن هستیم مقولهای است که با مفهوم «پیشرفت» پیوندی نزدیک دارد. در حقیقت تنها هنگامی میتوان دل در گرو نوآوردن داشت که پذیرفته باشیم نقاط موجود روی محور زمان به طور خطی از یکدیگر بهتر میشوند.
تصور بهبود کلیای لازم است تا نوآوری را ذاتا باارزش کند. مدرس در اینجا پیشنهاد کرد که جستجوی «دگرگونی» همتای بدون جهتگیریتر «نوآوری» ممکن است ارزشگذاری کمتری به همراه داشته باشد.
«تقلید» مفهوم دیگری است که در نقد اثر منفرد ممکن است به چشم بخورد. با توحه به توافق عمومی بر این که «ابتکار» و «اصلیت» (Originality) در هنر جزء مفاهیم مرکزی هستند و این که تقلید در تضاد کلی با آنها قرار میگیرد پیدا یا پنهان عملی ناپسند و در جهت زوال هنری به شمار آمده است. البته این یک قاعدهی کلی در همهی فرهنگها و همهی دورههای هنری نیست. برای مثال در بعضی مکاتب موسیقی خود ما در مرحلهی آموزش تقلید نه تنها جایز بلکه پسندیده نیز هست.
مدرس در اینجا به عنوان حاشیه اشاره کرد که به نظر وی، اگر این تقلید –حتا در آموزش- زیاد جدی گرفته شود ممکن است دیگر نتوان از آن گریخت و به آزادیای که لازمهی کار هنری است رسید، چنان که گاه در بعضی مکتبهای آموزشی ما این اتفاق افتاده است. وی سپس گفتهی «حسین علیزاده» را نقل کرد که در زمان آموزش میاندیشیده چگونه درسها را طوری بنوازد که نسخهی بدل استادش نباشد.
«تاثیرپذیری» مفهوم دیگری است که به نظر میرسد آن را میتوان باقی ماندن رد پای عناصری از آثار هنرمند دیگر -بدور از فرآیند ساختن نسخههای بدلی (تقلید) و اغلب به معنای ناتوانی در آفرینش بیانی شخصی- بر شمرد. با این مفهوم نیز به ویژه در موسیقی ما گاه برخوردی مثبت (و نه لزوما به عنوان پاد ابتکار) صورت گرفته است به ویژه هنگامی که سخن از روایتها و راویان و زنجیرهی تاریخی آنها به میان میآید. مثال یوهانس برامس و رابطهی آثار آغازینش با بتهوون میتواند برای درک تقلید بسیار روشنگر
سه مقولهی وام/نقل/اشاره موسیقایی که در موسیقیشناسی و از آن طریق در نقد هنری نیز مطرح هستند ممکن است با تقلید و تاثیرپذیری اشتباه شوند در حالی که حضور اینها در اثر لزوما نافی ابتکار و اصلیت (یا جتا به معنای دور شدن از آن) نیست. وی بدون این که به طور مشروح به تفاوتهای هر سه اشاره کند تنها یاد کرد که اینها با یکدیگر به شکل ظریفی تفاوت دارند، اما چون هدف از طرح آنها توضیح دادن مفهوم رایجشان در موسیقیشناسی (و بهرهبرداریهای ممکن در نقد) امروزین نیست –بلکه تفکیک آنها از دو مفهوم طرح شده در بالا است- نیازی به شرح بیشتر آنها احساس نشد.
به هنگام نقد اثر (و حتا نقد سبک شق اول) به معنایی که توضیح داده شد یک موضوع بسیار با اهمیت دیگر نیز مطرح میشود و آن هم «آثار مرجع» (Canon) است. اینها آثاری هستند که در یک گونه یا یک سبک مرجع شمرده و در نتیجه به عنوان معیار مقایسه قرار میگیرند.
۱ نظر