مى گویند سنتور، سازى است که سیاهى لشگر بسیار دارد و تک سوارانش اندکند. روى دیگر این حرف، بدین معناست که ورود به میدان سنتورنوازى، آسان ولى تاختن در آن، مشکل است و کار هر کس نیست. نگاهى به آمار هرچندسر دستى، نشان مى دهد که هنرجویان سنتور در هر دوره اى بسیار بوده اند ولى سنتور نواز قابل و از آن مهمتر، سنتورنواز با ابداع و ابتکار، بسیار کم بوده و هستند. در موسیقى دستگاهى ایران، در سده گذشته، بعد از حیات آخرین استادان بزرگ دوره قاجاریه هر دوره اى به نام یک تک نواز بزرگ، اصطلاحاً سکه زده شده است.
سکه عصر اقتدار استاد حبیب سماعى، با عالى ترین عیار، پربها ولى کم یاب است. زیرا از آن هنرمند بزرگ اثر درخورى ضبط نشد که تمام توانایى هاى او را نمایان کند وخاطره او بیشتر در ذهن ویاد هم عصرانش باقى مانده است.
بعد از آن استاد مسلم، صداى سنتور، هرازگاهى با مضرابهاى نوازنده اى خلاق و توانمند، طنین انداز شده است. ما عصر ورزنده و عصر پایور داریم. در موسیقى، که اقلیمى معنوى است، برخلاف جهان مادى، هر دوره تاریخى مى تواند کل جلوه گرى و اقتدار چندطلایه دار به طور همزمان باشد. تاریخ در این مساحت، براساس خط مستقیم و سلسله مراتب حرکت نمى کند بلکه به صورت دایره اى و براساس همجوارى حوزه هاى حس و معنا و تعبیرهاى اصیل فردى است که ادامه مى یابد.
به همان صورت که در چنددهه آغاز این قرن، بیش از پنج استاد مسلم در تارنوازى همزمان مى زیستند و صداى سازشان حافظه زمانه را سرمست کرده بود و همجوارى معنوى آنان به موسیقى برکت و تحرک مى بخشید. آرى، دوره علینقى وزیرى و مرتضى نى داوود و على اکبر شهنازى و عبدالحسین شهنازى و موسى معروفى تا جلیل شهناز و لطف الله مجد و فرهنگ شریف و غلامحسین بیک خانى (بیگجه خانی)، همه در یک مقطع پنجاه ساله همزمان با یکدیگر زندگى مى کردند و هر کدام جداگانه، حافظه زمانه را با حضور زنده و خلاق خود، با نام خود حک مى کردند. ما همانطور که عصر شهنازى در تارنوازى را داریم، عصر علینقى وزیرى را نیز داریم. با اینکه در راه و روش موسیقى، از این استاد تا آن استاد، فرقها و تفاوتهاست.
در مورد سنتور، موضوع متفاوت است. این ساز، هیچ گاه آن امکانات فنى متنوع و قابلیت هاى بیان آزادانه هنرى را، آنطور که در تار، سه تار و کمانچه هست، در اختیار نوازنده اش نمى گذارد. سازى است از هر جهت «مشکل دار»، در ساخت، حمل ونقل، کوک و نوازندگى. این ساز در عصر قاجار، سازى «خانگى» و به تعبیر استاد محمدرضا لطفى، براى ایرانیان طبقه مرفه شهرنشین مثل پیانو و یا ارگ بوده، براى فرنگى ها، حتى بعضى افراد آن را ساز همنواز مى دانند تا تک نواز؛ و دلایل خود را نیز اقامه مى کنند.
سنتور، تنها ساز دو مضرابى موسیقى ایران است و طنین خاص آن، براى مشتاقانش چنان جذاب بوده که آن را به سازهاى دیگر ولو داراى امکانات بیشتر و آزادانه تر ارجح مى دانسته اند. از همین روى بود که استادى چون ابوالحسن صبا، با این که سه تار و ویولن را به عنوان ساز تخصصى مى نواخت و در سنتور نوازى توانایى خاصى نداشت، در بیست سال آخر زندگیش، اهمیت این ساز ملى را دریافت.
با به یاد آوردن آموزش هایى که از کودکى نزد على اکبر شاهى دیده بود و بعد از تجدیدنظر در تکنیک سنتورنوازى (بعد از آشنایى با حبیب سماعى)، جوانترین معلم این ساز در عصر خود شد و شاگرد پراستعدادى را پروراند که در سالهاى بعد، مکتبى نو را براى نوازندگى بنیاد گذاشت: فرامرز پایور که سنتورنوازى را با نگاه هنرى خود از نو بازآفرینى کرد.
۱ نظر