اشاره به «موسیقی رسمی» و سعی در تبیین آن از ویژگیهای اندیشهی لطفی در بارهی موسیقی ایران به حساب میآید. این بخشی از معادلهایی است که او به جای واژههای مرسوم که آنها را نادرست میداند، مینشاند. او صفت «سنتی» را برای توصیف موسیقی دستگاهی ایران درست نمیداند و معتقد است، “آنچه در شدن مدام است” نمیتواند سنت باشد.
پس به جای آن واژهی «کلاسیک» را جانشین میکند. شاید در این طرح اندیشگی جایگزینی یک واژه با دیگری چندان مهم نباشد بلکه توجه و تفکر دربارهی این جدال میان تصلب سنت و پویایی هنری رسمی است که جالب توجه است.
از سوی دیگر او در نوشتههایش (بهخصوص نوشتههای اولیه و بیشتر از همه «لغزش از کجا شروع شد») جدال فکری با طرفداران تفکر «وزیری» را پی میگیرد و استدالالهایی بر علیه آنگونه نوسازی موسیقی ایران که وزیری و شاگردانش به آن معتقد بودند، میآورد.
این برخورد آرا و اندیشهها که جانمایهی اصلی جنبش حفظ و اشاعهی موسیقی ایرانی را تشکیل میداد، در برخی از مقالات مضمون اصلی و در برخی دیگر به صورت حاشیهای ظاهر شده است.
برای مثال مقالهی «لغزش از کجا شروع شد» که پیشتر به آن اشاره شد با ایدهی پرداختن به همین موضوع تالیف شده است اما در مقالهی دیگری مانند؛ «از نظریهی صفیالدین ارموی تا فواصل ردیف»، با وجود اینکه ایدهی اصلی مقاله، ارائهی سامانهی فواصل موسیقی ایرانی بوده، آنجا که مقایسهای میان سامانههای پیشنهادی دیگر نظریهپردازان پیش میآید، بحث به اینجا نیز کشیده میشود. به طور کلی این بحث که در ابتدا (اولین مقالات در کتاب سال و آنها که سال تالیفشان قدیمیتر است) بسیار داغ به شکلی شبه سیاسی دنبال میشد (که میتوان آن را عکسالعمل همین نوع برخورد گروه مقابل دانست)۴، در ادامه با بیانی معتدلتر به نقد اندیشهی وزیری از دیدگاه نظریهی موسیقی ایرانی میپردازد.
در این برهه او تنها تا آنجا اعتراض به این تفکر را جایز میداند که بگوید “این شیوه نباید به عنوان تنها شیوه و حذف کنندهی تمام شیوههای دیگر عمل میکرد.” در واقع وی میاندیشد اگر شیوهی وزیری یکی از شیوههای موجود و در شرایطی برابر (بدون حمایت دولت) ارائه شده بود میتوانست یکی از گونههای موسیقی موجود را شامل شود و به دور از هیاهو به راه خود ادامه دهد.
در همین مورد او نیز مانند دیگر همفکرانش در مرکز حفظ و اشاعه موسیقی ایرانی معتقد است که اگر قرار بود در ایران مدرسهی موسیقی تشکیل شود باید با کمک موسیقیدانان بزرگ ایران مانند: «درویش» و «عارف» انجام میشد.
او حتا در چند مقالهی خود نیز به مواد درسی پیشنهادیاش برای چنین مدرسهای اشاراتی کوتاه میکند. او در این نوشتهها متذکر میشود که اهمیت درسهایی که به شناخت کلی از فرهنگ ایران میپردازند، کمتر از درسهای تخصصی موسیقی نیست.
برای مثال او به درسهایی مانند تاریخ ادبیات فارسی، تاریخ و جغرافیای ایران، ادبیات فارسی و صد البته مبانی عرفان و تاریخ عرفان فارسی اشاره میکند که به نظر وی از مهمترین مباحث غیر موسیقایی هستند که یک موسیقیدان باید با آنها آشنا باشد.
همچنین در یکی از نوشتههایش از بیتوجهی به کیفیت ارائهی این مباحث در هنرستانی که خود وی در آن تحصیل میکرده شکایت میکند. به نظر میرسد بخش بزرگی از مخالفت وی و دیگر همفکرانش با شیوهی وزیری مربوط به رفتار تحقیرآمیزی است که وزیری و طرفدارانش نسبت به استادان بزرگ موسیقی ایرانی روا داشته است.
استاد محمد رضا لطفی استاد بی همتادر عرصه تک نوازی و هنر بداهه نوازی می باشد که سخن استاد شجریان هم گواه این صحبت است که لطفی در تکنوازی برآوردگار یک گروه نوازی بزرگ است