صداقت کیش ادامه داد: اولین چیزی که به خصوص در تلقی یونانی از دراما با آن مواجه میشویم این است که کنش معطوف به میمسیس یا ترجمه عربی بعدیاش محاکات یا ترجمه کمی امروزیتر و با دقت کمترش، بازنمود است. این چیست؟ وقتی ما از محاکات یک کنش صحبت میکنیم یعنی کنش الف تاثیری بر مخاطب بگذارد، تاکید میکنم که نه کنش لزوما کنش هنری است و نه مخاطب لزوما مخاطب اثر هنری، که دستکم تا حدی مشابه تاثیری باشد که کنش واقعی ب بر مخاطب میگذارد.
یعنی الف شبیه تاثیری را بر مخاطب بگذارد که ب در واقعیت میگذارد. ما در شکل یونانی میگوییم الف در حکم میمسیسِ ب است. خب این چه ربطی به کنشهای ما دارد؟ بسیاری از کنشهای انسانی معطوف به چنین چیزی هستند. شما گاهی اوقات میگویید من این کار را کردم که دیگری را خوشحال کنم. درست است؟ اساسا خود آن کار ممکن است در نفس خود خوشحالکننده نباشد و شبیه چیز دیگری باشد، یعنی حقیقتش نزد شما یک چیز باشد و انجامش برای خوشحال کردن دیگری، چیزی دیگر. مثالی میزنم. فکر کنید هدیهای به کسی میدهید.
صداقتکیش خاطرنشان کرد: خرید این هدیه یک کنش است. شما اما نمیخواهید با خود آن هدیه، آن فرد را خوشحال کنید. بلکه میخواهید چیزی را به یاد او بیاورید. مثلا چیزی که او پیش از این داشته است یا هدیه دیگری که از عزیز دیگری گرفته است. این خودِ کنشِ خرید هدیه و دادنش نیست که او را خوشحال میکند، بلکه میمسیس آن است که او را خوشحال میکند. پس گمان نکنید که این تنها مخصوص هنر است. البته نمونههایش در زندگی عادی، همانطور که از مثال من احساس میکنید، مثالهایی پیچیدهاند.
خب! اگر این میمسیس است که باید وجود داشته باشد پس ما همواره با رابطهای خاص از یک کنش با حقیقت جهان مواجهایم و شاهد رخ دادن کنشی هستیم که قرار است تاثیری بگذارد که چیز دیگری در حقیقت آن تاثیر را میگذاشته است و این، مشابه آن را انجام داده است. این اولین شرط امر دراماتیک است. یعنی ما پیش از هر چیز به دنبال این نکته میگردیم که چنین چیزی که شرطی کلاسیک برای امر دراماتیک است در آن محقق شده است یا نه.
او پس از اشاره به میمسیس یا محاکات، در مورد دومین مولفه جداکننده امر دراماتیک از باقی امور گفت: اگر مجموع این کنش یا مخاطبش یا مخاطبانش را یک نظام ارتباطی عمومی، نه یک نظام ارتباطی هنری در نظر بگیریم و چنین تلقی کنیم که کنشی هست و کنشگری که آن را انجام میدهد و مخاطبی هم دارد،حال باید سیستمی که در درون آن است با سیستمی که بیرون آن است با یکدیگر یکی شوند. بگذارید مثال بزنم. در داستانی میخوانید که فلانی رفت و پولی از جیب بیرون آورد و به فروشنده داد، شمای مخاطب بیرون آن هستید و هیچ راهی برای ورود به آن ندارید، آنچه در درون میگذرد نیز هیچ راهی برای نفوذ به بیرون ندارد.
۱ نظر