گفتگوی هارمونیک | Harmony Talk

خالقى از زبان خالقی (۲)

در اوایل زمستان ۱۳۰۲روزی آگهی افتتاح مدرسه عالی موسیقی را در روزنامه خواندم و بی درنگ برای اسم نویسی به کوچه آقا قاسم شیروانی واقع در خیابان نادری رفتم. علی نقی

خان در اطاق، پشت میز نشسته بود.

کلنل که ازنوشتن نامم در دفتر فارق شده بود سر بلند کرد و گفت : “نت میدانید؟ ”

گفتم : “خیر.”

پرسید : “به چه سازی علاقه مند هستید؟”

گفتم : “ویلن.”

گفت : “من این کتاب را برای تار نوشته ام ولی چون قواعد خط موسیقی نیز در آن بیان شده است بکار شما میآید یک هفته دیگر به مدرسه- واقع درخیابان منوچهری – مراجعه کنید.”

برخواستم و بیرون آمدم و روزی که وعده داده بودند درمدرسه حاضر شدم. عده شاگردان در حدود ۱۰۰ تن میشد که همه ما را به کلاسهای مختلف تقسیم کردند. من از سایر شاگردان

کوچکتر بودم، در میان آنها مردان چهل ساله هم دیده میشد.

سلیمان خان که قبلاً شاگرد علی اکبر خان بود آمد شاگردان را حاضر غایب کرد و رفت. بعد کلنل وارد شد و پس از آنکه مقدمه ای را گفت، شروع به درس گفتن کرد و نت را به ما یاد

داد و پس از آن پشت ارگ نشست و صداها را نواخت و ما خواندیم. چند جلسه به همین ترتیب گذشت ولی کلنل از کسی درس نپرسید.

یک روز گفت: “حال میخواهم ببینم در این مدت چه مقدار یاد گرفته اید.”

عده بسیارکمی درس را درست جواب دادند. نوبت به من رسید و خوب خواندم. سری به رضایت تکان داد و نامم را پرسید.

یک ماه گذشت و ناظم به کلاس آمد و تذکر داد که دفعه بعد برای پرداخت شهریه ماه آتیه به دفتر مدرسه مراجعه کنید. روز دیگر وقتی به مدرسه رفتم چند تن بیشتر نیامده بودند. عده ای

در حدود ۲۰ تن باقی ماندند که همه ما را در یک کلاس جای دادند. وزیری با یک یک ما جداگانه کار میکرد ولی چون این ترتیب خیلی وقت میگرفت ابوالحسن را به باز پس گرفتن درس ما

مامور کرد.

بعد از تعطیلات ایام عید ۱۳۰۳ وقتی برای درس به مدرسه موسیقی رفتیم ما را به اطاق بزرگی راهنمایی کردند. شاگردان در اطراف اطاق نشسته و خدمتگزاران چای و شیرینی آوردند.

بعداز اظهار تبریک؛ کلنل ویلن را از جعبه در آورد و سلیمان سپانلو تار را برداشت، ابوالحسن صدیقی هم ساز خود را کوک کرد وسه تایی با هم چند قطعه را نواختند. بعد از خاتمه

ارکستر، سپانلو تار را به کلنل داد واز استاد خواهش کرد به جای عیدی برای شاگردان به تنهایی ساز بزند.

وزیری که تا آن وقت ایستاده بوده نشست و تار را به دست گرفت و نواخت. وقتی تار را زمین گذارد مانند مردم حیرت زده با تعجب و تحسین به او مینگریستیم و اورا تشویق مینمودیم.

هنگامی که استاد برخاست و گفت که این درس امروز ما بود. یکییکی نزد او
رفتیم و بردست و صورتش بوسه های تشکر زدیم.

کلنل گفت: “سپانلو، معروفی، سنجری، صدیقی وصبا اینجا باشند،”

فهمیدیم یعنی سایرین بروند. وقتی وارد حیاط شدیم با یکدیگر صحبت کردیم واز آنچه امروز شنیده بودیم اظهار تعجب و مسرت نمودیم. گفتگوی ما زیاد طول کشید، صبا وسنجری

ومعروفی هم از سالن بیرون آمدند. دور آنها حلقه زدیم که ببینیم استاد چه گفته است. اظهار داشتند که آنها برای شرکت در ارکستر دعوت شده اند. همه با خود گفتیم ای کاش ما هم آنجا

بودیم.

موسی معروفی که از همه مسن تر بود گفت: عجله نکنید، با کوشش و کار نوبت به شما هم خواهد رسید. جلسه نوروزی ما با این خوبی وخوشی به پایان رسید. فردا صبح مطابق معمول

به مدرسه آمریکایی رفتم. موسیقی را که تا آن زمان در درجه دوم اهمیت میدادم بر درسهای مدرسه ترجیح دادم. معلمین مدرسه به تغییر حالت من پی برده بودند زیرا دیگر توجه سابق را

به درس ومدرسه نداشتم. اما عاشق که عاقل نیست.

بهار گذشت و امتحانات مدرسه تمام شد و من هم قبول شدم. سه ماه تعطیلی داشتم وسخت به کارپرداختم. روزی استاد گفت وقت آزمایش فرا رسیده است هرکس از عهده بر آید در ارکستر

پذیرفته میشود. امتحان من خوب شد و وارد ارکستر شدم. من هم ویلن دوم میزدم.

مجید حسینی پناه

مجید حسینی پناه

۱ نظر

بیشتر بحث شده است