«روح زمان سال ۱۹۸۹ دیگر از نفس افتاده است»
کورت مازور، رهبر مشهور آلمانی، که پیش تر مدیر ارکستر فیلارمونیک نیویورک بود، درباره نقش خود در انقلاب صلح آمیز سال ۱۹۸۹، درک اریک هونکر، رهبر آلمان شرقی، از فرهنگ و محتوای پرونده ای که پلیس مخفی آلمان شرقی (Stasi) درباره او نگه می داشت صحبت می کند. کورت مازور ۸۳ ساله یکی از مهمترین رهبران ارکستر آلمانی به شمار می رود. او در مصاحبه ای با روزنامه اشپیگل درباره نقش خود در انقلاب صلح آمیز ۱۹۸۹، سر و کله زدن های دشوارش با مقامات کمونیستی آلمان شرقی و ناامیدی بسیاری از اهالی آلمان شرقی پس از اتحاد آلمان شرقی و غربی می گوید.
پروفسور مازور، از شما به عنوان یکی از افرادی یاد می شود که تظاهرات روز دوشنبه در لایپزیگ در سال ۱۹۸۹ که در اعتراض و جلوگیری از خونین شدن اقدامات دولت آلمان شرقی بر پا شده بود را حفظ کردند. از آنجایی که اوضاع داشت بالا می گرفت، بلند گوها روشن شدند و صدای درخواست شما شنیده شد که از شهروندان خواستید که «ما فورا از شما میخواهیم که آرامش خود را حفظ کنید تا بتوانیم مذاکرات صلح آمیز خود را انجام دهیم.» که ظاهرا هم تظاهرات با آرامش پیش رفت. چه چیزی از روح آن زمان به جا مانده است؟
زیاد تمایلی به پاسخ دادن به این پرسش ندارم. روح آن زمان تقریبا از نفس افتاده است و اوضاع برای همه خوب پیش نرفته است. در واقع، این اتحاد برای بسیاری از مردم بیش تر با درد همراه بوده است تا بهبودی. بسیاری نیز هنوز درمانده و ناامیدند.
منظورتان از درمانده چیست؟
افرادی را می شناسم که تصمیم به خودکشی گرفتند زیرا هر چیزی که در زندگی به آن وابسته بودند را از دست دادند. کافی بود یک روز پس از اتحاد در چشم جوانان چشم بدوزی تا ببینی که برق نگاهشان از بین رفته است. از طرفی هم مشکل بیکاری و سوپرفلوس (superfluous) آزار دهنده است. از طرف دیگر، بسیاری از جوانان این نسل حتی به خودشان زحمت کار پیدا کردن هم نمی دهند. آن ها فکر می کنند که می توانند با استفاده از مزایایی که دولت در اختیارشان قرار می دهد و داشتن درآمد خیلی کمی در کنار آن امورات خود را بگذرانند.
به نظر ناامید می رسید. آیا انتظارتان در سال ۱۹۸۹ خیلی بالا بود؟
انتظار بهشت بر روی زمین بود. هیچ گاه به اندازه آن روز یعنی نه اکتبر (روز اعتراض بزرگ) چهره شاد ندیده بودم. این یک انقلاب صلح آمیز بود. این نشان دهنده آن بود که مردم در جمهوری دموکراتیک آلمان آموخته اند که چگونه به شیوه ای هدفمند و سیاسی عمل کنند. زیرکی آن ها واقعا تأثیر گذار بود و اینکه نیروهای امنیتی نیز آرام ماندند. آن روز حتی شیشه یک پنجره هم شکسته نشد.
آیا واقعا این حوادث را یک انقلاب می بینید؟
به نوعی بله. وقتی آن روز جوانان ۱۷ یا ۱۸ ساله با پدران و مادران خود خداحافظی می کردند، انگار داشتند به جنگ می رفتند. اما طاقت همه طاق شده بود. همه آن ها، همه هفتاد هزار نفرشان، توانسته بودند بر ترس خود غلبه کنند.
۱ نظر