بسی روشن است که اگر وقایعنگار باشیم برای تشخیص اینکه کدام موسیقی یک رویداد تاریخی است و کدام تغییر در موسیقیها شایستهی ثبت است، باید توانایی جداسازی و درک موسیقایی کافی داشته باشیم و همچنین اگر در مورد دورهی گذشته کار میکنیم این توانایی تحلیلی را برای یافتن علیتها و شرح ارتباطات لازم خواهیم داشت.
در فرهنگ غرب اولین ظهور تاریخ موسیقی به شکلی که به گذشتهی آثار موسیقی پرداخته باشد در تقابل میان دو زیباشناسی خاص رخ میدهد، درست همان جا که طرفداران «آرس نوا» (۳) در مقابل «آرس آنتیکوا» (۴) صف میکشند، نوگراها برای گفتن دلیل گرویدنشان به این هنر نورسیده ناگزیر از ترسیم صورتی از آنچه که در گذشته جریان داشته، میشوند و کهنهگراها هم برای دفاع، خواص هنر نو را شرح و نقد میکنند.
کمی ریزبینی بیشتر به ما نشان میدهد که علاوه بر زیباشناسی نکتهای دیگر هم برای درک تاریخنگاری (عمومی، هنر یا موسیقی) یک فرهنگ وجود دارد که بنیادیتر است و آن چیزی نیست جز تصوری که باشندگان این فرهنگ از «زمان گذشته» (۵) دارند. تاریخ برای مردمانی که گذشته را جولانگاه اساطیر نقدناپذیر میدانند یا انسانهایی که اصلا زمان گذشته را واجد اهمیتی نمیدانند و یا کسانی که گذشته چراغ راه آیندهشان شده متفاوت است.
چنین مردمانی تمامی گذشته را در یک قاب بیحرکت و بیزمان اسطورهای قرار میدهند؛ «هر خالقی در هر دوره به پرتو خورشیدی میماند که به سرچشمهای یگانه میپیوندد […] گذشته و حال در هم میآمیزند و به آن جانی تازه میبخشند… » (نقل از داریوش شایگان در دورینگ ۱۳۷۶). تصور گذشته در نوشتههای قدیمی مرتبط با موسیقی ما محدود است به یاد و چند نام و انتساب، ایستا و بیحرکت (۶). کارهای تک افتادهای مانند الاغانی ابوالفرج اصفهانی هم سعی در ثبت احوال موسیقیدانان کردهاندآنهم نه به قصد تاریخنگاری بلکه به قصد تذکرهنویسی و وقایعنگاری دورهای محدود.
در بین این تذکرههاردی کمرنگ از تقابل میان زیباشناسیها و سبکهای مختلف دیده میشود اما حاوی نقد یا موشکافی دلایل نیست. به تعبیر دیگر در تذکرههاکمتر ردی تاریخی از موسیقی میبینیم چراکه در آنها گذشته یعنی نام آدمها. با وجود اینکه در این فرهنگ تاریخ نوشته میشده و واژهی تاریخ رواج داشته است، به چیزی شبیه تاریخ موسیقی یا حتا هنر بر نمیخوریم؛ ضرورتی برای آن احساس نمیشده و تاریخ در اینجا کاربردی نداشته؛ تاریخ در اینجا یعنی امروز، آنچه هم از گذشته لازم است بدانی تصوری گنگ است که در روایت سینهها جاسازی شده است.
جای دیگری غیر از تذکرهها (که نوع موسیقاییشان هم خیلی کمیاب است) تصور دیگری از گذشته پیدا میکنیم؛ کتابهای نظری موسیقی. در آنجا گذشته منشا نوشتهای است که خیلی وقتها اشارهای به آن نمیشود یا نقدی است که نویسنده بر نویسندهای دیگر دارد، گذشته یعنی تقابل یا تایید دیروز. یعنی که اصلا تاریخ نیست. تاریخ موسیقی نیست، تاریخ نظریه است، آن هم بدون ثبت دقیق و ترتیب زمانی و قصدی برای روشن کردن گذشته. این روحیه و نگاه تذکرهنویسانه به موسیقی را حتا تا دورهی معاصر و اولین تلاشها برای نوشتن تاریخ معاصر موسیقیمان حفظ کردهایم، نگاه به «سرگذشت موسیقی ایران» خالقی نظر ما را تایید میکند. البته که او مدرنتر است؛ گاه وقایعنگری میکند و پایهی خیلی از داشتههای امروزیمان میشود.
رابطهی گذشته با امروز و چگونه دیدن خطی که دیروز را به امروز متصل میسازد نیز یکی از مهمترین عناصر شکلدهندهی تاریخ است. در سراسر تاریخنگاری مدرن موسیقی (و هنر) غرب، ایدهی پیشرفتِ خطی، از دیروز تا امروز و آینده کشیده شده است. تاریخ را که میخوانیم، باور به این که تا امروز پیشرفت در کار بوده و امید به این که از این پس هم در کار خواهد بود موج میزند (۷). اما در مورد تاریخ موسیقی ما در گذشته و در کتابهای نظریهی موسیقی گاهی اشارهای به پیشرفت را میبینیم (۸)، اما اصل نیست و امروز که تکلیفمان خیلی روشن نیست. گذشته در نگاهِ رسمی میشود؛ چیزی که در پیشرفت زاییده شده.
روزی روزگاری نوعی موسیقی بسیار پیشرفته خلق شده و به عالیترین شکل ممکن نهاده شد، پس آینده در بهترین حالت میتواند چون گذشته باقی بماند وگرنه افول حتمی است. این بهترین در دورهی کنونی ما، نیمهی دورهی قاجار است، کسانی هم میکوشند آن را بگسترانند تا زمانهای دورتر اما کارشان زیاد تفاوتی ندارد چرا که زیرساخت فکری هر دو دسته یکی است.
۱ نظر