حالا در سیمرغ با شعری مواجه هستیم که وضعیتش متفاوت است. به این معنی که وزنی بسیار یکنواخت دارد. از لحاظ کلامی تمامی آن هفتاد و چند بیت (و البته دیگر ابیات شاهنامه) را که مطالعه کنید وزنی مشابه دارند. به همین دلیل همنشینی معمول شعر و موسیقی از طریق وزن کلام در متن چنین قطعهای اگر به کار گرفته شود به سادگی منجر به تکرار و یکنواختی ملالآوری میشود. اگر آهنگساز بخواهد تنها بر اساس وزن شعر قطعهای بسازد بعد از چند بیت اولیه به بن بست ملودیک بر میخورد؛ ملودیهایش ته میکشد.
یکی از راهحلهایی که امروزه برای برخورددر اختیار است و حمید متبسم هم از آن به اندازه ی کافی بهره گرفته است دست بردن در جریان کلام است به این صورت که پارههایی از شعر یا حتا یک کلمه از آن با تکرار و تمهیدات موسیقی تداوم جریان آهنگ را فراهم میکند.
این روش برای برخورد با این نوع شعر در موسیقی ما به وجود نیامده و روش بسیار متداولی هم نیست اما به هر حال در بعضی موارد به کار گرفته میشود. در حقیقت در اینجا روند موسیقی اجبارهای خودش را بر جریان کلام شعری تحمیل میکند و به گمان من امکان این را دارد که گاه معناهای دیگری که اصلا در شعر نبوده است شکل بدهد و زمینهی بازی هنرمندانه با کلام را شکل دهد که متاسفانه به ندرت آهنگسازان از این جنبه بهره میگیرند.
حال میرویم به سراغ این که خود شعر هم توصیفی است و داستانی را روایت میکند آن هم در طول چندین و چند بیت. یکی از راهحلهایی که برای برخورد با این شعر به نظر میرسد این است که سعی کنیم آنچه را که در متن شعر میگذرد در موسیقی بازتاب دهیم. اینجا با این دشواری روبرو میشویم که ساختارهای موسیقی دستگاهی ما اگر هم روزگاری احساسات و تصویرهایی را بازمیتاباند امروز از اینها جز خاطرهای محو باقی نمانده است. برای مثال امروز ما از شنیدن چهارگاه کم و بیش احساسات حماسی در وجودمان بیدار میشود اما این یک قاعدهی عام نیست و در مورد همهی دستگاه ها نیز به یک اندازه صدق نمیکند. پس هنرمند تصمیم میگیرد از این امکان و نشانگان فرهنگی دیگری که در دسترس است بهره بگیرد برای این که شنونده را بکشاند به آن جایی که مد نظرش بوده است.
برای مثال در سیمرغ بعد از بخشهای اولیه که نی در نقش تکنوازِ آغازگر ظاهر میشود، در «دیباچه»، با آوردن ضرب زورخانه و همزمان آوازی که خیلی واضح برگرفته از نوع خواندن مرشدها در زورخانه است و نوعی نشانگان برای به خاطر آوردن پهلوانی و حماسه است استفاده میشود. این نشانههای فرهنگی که اغلب کسانی که شهروند یک فرهنگ هستند برداشت تقریبا مشابهی از آن دارند، به حمید متبسم کمک میکنند بستر لازم را برای چنین شعری فراهم کند.
هر چند چنین نشانههایی زیاد نیستند و اغلب هم بازتاب احساسیشان بسیار مبهم و گنگ است. اما این مشکلی است به طور کلی با موسیقی وجود دارد، زیرا موسیقی هنری است بسیار انتزاعی و بسیار به دشواری ارجاع به چیزی غیر از خودش میدهد. همچنین این نشانهها بسیار به سرعت کهنه میشوند. اگر از اینها زیاد استفاده کنیم سریعا تاثیرگذاریشان را از دست میدهند و شنوندهی هوشیار را دلزده می کنند و به قول معروف کلیشه میشوند.
علاوه بر نشانههای فرهنگی، آهنگساز از تغییرات مقام بهره گرفته است تا هم مشکل رابطهی شعر و موسیقی را حل کند و هم یکنواختیای را که میتوانست بر کل قطعه چیره شود مهار کند. در حقیقت او از یکی از امکاناتی در که در اختیار سنت موسیقاییمان بوده بهره گرفته است تا نیروی پیش برندهی موسیقی را تامین کند و موسیقی متوقف نشود؛ این امکان گردش در چند مقام و دستگاه است.
۱ نظر