یکی از رایج ترین اصطلاحاتی که در جامعه نوازندگان ایران، بویژه برای نوازندگان سازهای ایرانی بسیار مورد استفاده قرار می گیرد، وجود یا عدم وجود صفت «حس» است؛ چه اهل موسیقی چه عامه علاقمندان این رشته، داشتن «حس» را در نوازندگی یک اصل مهم می دانند و گاهی این اصطلاح را در مقابل اصطلاح «تکنیک» بکار میبرند و بعضی هم دارا بودن هر دوی این صفات را برای یک نوازنده ایده آل، لازم می دانند.
بحثی که در این مطلب به آن می پردازیم، پیشنهاد جدیدی است که قصد دارد، این مغلطه تاریخی را به صورت مفهومی به چالش بکشد، نه اینکه اصطلاحی دیگر با همین مفهوم را جایگزین کند.
پیش از وارد شدن به بخشی که قرار است در آن به مفهومی جایگزین بپردازیم، ابتدا به این سئوال پاسخ می دهیم که صفت «حس» داشتن یا نداشتن برای یک نوازنده چرا باید اشتباه باشد:
با یک مثال آشنا شروع می کنیم؛ دو نوازنده را در نظر بگیرید هر دو ۲۰ سال نوازندگی کرده اند ولی اولی خودآموخته است و دومی آموزش دیده، نوازنده اولی عاشقانه موسیقی را فراگرفته و به سختی وارد عرصه نوازندگی غیر حرفه ای شده است ولی دومی یک نوازنده حرفه ای است ولی با سازش مانند فرد اول رابطه ندارد، هر دو یک موسیقی را اجرا می کنند، نفر اول با احساس سرشار ساز را به صدا در می آورد ولی شخص دوم هیچ احساسی در او مشاهده نمی شود و به عنوان یک حرفه به موسیقی نگاه می کند، حال نتیجه چگونه است، بر خلاف تصور عامه با اینکه شخص خودآموخته با غلیان احساسات قطعه را اجرا می کند ولی چیزی که شنیده می شود به هیچ وجه برانگیزاننده احساس ما و تعالی بخش به اثر نیست، در حالی که نوازنده حرفه ای که خالی از عشق ساز را می نوازد، اجرایی درخشان و سرشار از (به اصطلاح) «حس» را به ارمغان می آرود!
اینجاست که می بینیم، تعریف ما از حس دچار ایرادی اساسی است، چراکه وجود این «حس» موجب بهبودی کیفیت قطعه نشد؛ حال سئوال اینجاست که نوازنده حرفه ای چه کرد که توانست قطعه را به کمال برساند ولی نوازنده غیر حرفه ای از انجامش عاجز بود؟
برای پاسخ به این سئوال باید روند اجرای موسیقی را توسط یک مجری موسیقی بررسی کنیم:
می دانیم که یک نوازنده ماهر، وقتی قطعه ای را به اجرا در می آورد، با ترفندهایی به زیباتر کردن قطعه می پردازد (به زعم خودش و با توجه به زیبایی شناسی ذهنی اش)، اگر همین قطعه را نوازنده ای دیگر بنوازد که او نیز چنین مهارتی دارد، با وجود اینکه نغمات تکرار می شوند ولی به اصطلاح فضا یا حال و هوای قطعه دستخوش تغییر قرار گرفته است. در میان نوازندگان موسیقی کلاسیک غربی این عمل به نام «ادیت» شناخته می شود.
وقتی قطعه ای با ادیت نوازنده ای دیگر به اجرا در می آید، نغمه ها تقریبا بی کم و کاست چنانکه آهنگساز نوشته اجرا می شود ولی نوانس، اتصال نغمه ها و دیرندها تا حدی دچار تغییر شده و در نهایت فضای اثر شکلی منحصر به فرد می گیرد.
با بررسی چنین رویدادی می توانیم نتیجه بگیریم که «حس» در واقع، اتمسفری است که در ذهن خواننده و نوازنده (یا رهبر ارکستر) شکل می گیرد تا نوعی خوانش منحصر به فرد از قطعه بوجود آید؛ این فرایند شبیه به شکل گیری یک ملودی در ذهن است که بیش از اینکه تحت تاثیر «سازه های میانی» یا علم موسیقایی باشد، شهودی است ولی وقتی قرار می شود که با ساز یا آواز اجرا شود، ناگزیر «علم ادیت» وارد صحنه می شود که با در نظر گرفتن کشش نغمه ها نسبت به هم در مایه های مختلف، علم آرشه گذاری و پرتامنتو، انتخاب نوانسها، روباتوها و… ادیت شخصی هنرمند مجری شکل می گیرد؛ پس اینجا عملی «علمی» شکل گرفته و دیگر نمی توانیم آنرا در حوزه «شهود» قرار دهیم.
مغلطه بزرگ اینجا بود که ما «ادیت» را که شامل حرکتی از حس به تکنیکهایی موسیقایی و اجرا بود را در همان مرحله اولیه یعنی «حس» معرفی کردیم و با این اشتباه به ظاهر کوچک، بخش بزرگی از جامعه هنرآموزان موسیقی و عامه شنونده موسیقی را در این توهم قرار دادیم که: «تنها وجود حس است که نوازنده ای را ممتاز می کند»، غافل از اینکه در جامعه موسیقی کلاسیک (غربی) سالهاست این مهارت حتی به صورت آکادمیک درآمده و تدریس می شود. در غرب همان «حس» هم با تعاریفی ملموس تر خود به اجزایی تقسیم می شود که شامل سبک شناسی و زیبایی شناسی، تفسیر و تاویل می شود که این اتمسفر فکری ما را در ادیت نهایی هدایت می کند.
در ممالک غربی سالهاست، ادیت های نوازندگان برجسته، با قیمتهای گزاف خرید و فروش می شود تا نوازندگان پرده از راز چگونگی اجراهای ممتاز بردارند، در حالیکه به خاطر این مغلطه تاریخی هنوز در این سرزمین بحث نوازندگان ما این است که آن نوازنده مرحوم چه حسی داشته است!
بسیار زیبا و موشکافانه بود منتها به جای کلمه شهود همان حس را میتوان گذاشت به نوعی ما باید یاد بگیریم حس یا حالت بیان شده توسط تکنیک ها، زمان بندی ها و … را با عنوان کلی ادیت به نگارش در اوریم من با شما موافقم
ضمنا مجموعه مقالات شما را مطالعه کردم در مجموع بسیار ارزشمند است از شما سپاسگذارم
در تأئید نوشته ی شما:
تقسیم پدیده ها در جهان به پدیده های قابل اندازه گیری و غیر قابل اندازه گیری خطای محرز فلسفه و علم کهن است. زیرا اساساً تمامی پدیده های قابل درک توسط انسان، چه به صورت طبیعی و چه با کمک ابزار، قابلیت اندازه گیری دارند. و این که اولی ها را کمّی و دومی ها را کیفی بنامیم به نظر من اشتباه است. زیرا کیفیت نه یک خاصیت و یا دسته ای جداگانه در برابر کمیت است بلکه در راستا و ادامه ی کمیّت است. پس کیفیت مطلوب، ماحصلِ کمیت های مطلوب و بهینه است و برعکس.
اشکال برنامه های آموزشی غربی برای هنر چیست؟ ” تأکید بر مهارت و تکنیک و فراموشی بُعد محتوایی هنر” جمله ی بالا از یک کتاب است که خواسته تفاوت آموزش هنر در شرق و غرب را نشان دهد.
نظر من: بُعد محتوایی هنر چیست؟
به جز مواد و عناصر سازنده ی محصول هنری که تماماً مادی است و دارای کمیت که به صورت سهوی کیفیت فرض می شود چیزی نیست. تمامی حالات بیانی و عناصر تشکیل دهنده ی اثر یا پدیده ی هنری کیفیت نیستند بلکه کمیت هایی کاملاً قابل اندازه گیری و دارای خاصیت ایجاد تغییرات یک باره و یا تدریجی هستند. اما از آنجا که آثار هنری به خصوص در دوران مدرن اغلب با بعد احساسی و هیجانی بشر مرتبط اند این کمیت ها، کیفیت تصور می شوند یا به کیفیت تعبیر می شوند. ولی در واقع همه ی آنچه به کیفیت تعبیر می شود، بسته به اجرای تمیز و ظریف کمیت ها است، که این ایجاد و اجرا در محصول هنری با ضوابط زیبایی شناسی قومی – فردی – اجتماعی – فرهنگی دوره ای خاص از زمان پیوند دارد، که باعث می شود اثری توسط نخبگان هنری (واقفین اصول زیبایی شناسی خاص هنری در دوره ای معین) یک محصول هنری را با کیفیت و یا کم کیفیت بخوانند. مثال روشن این موضوع برای هر محصول یا خدماتی است که امروزه استفاده می کنیم که هر قدر در تولید آن به کمیت ها اهمیت داده باشند و کمیت های مرتبطه دقیقتر، به اندازه تر و بهینه تر مورد استفاده قرار گیرند، ما آن محصول یا خدمات را با کیفیت تر می دانیم. من فکر می کنم کیفیت حاصل استفاده ی بهینه (optimized) از کمیت ها است.
هادی سپهری
(optimized: make the best or most effective use of (a situation, opportunity, or resource.
پی نوشت: من در هیچ موردی فکر نمی کنم صد در صد بر حق هستم.