مشکل آموزشی امروز موسیقی کلاسیک در ایران چیست؟
یکی از مشکلات اصلی، نبود بخشی از تاریخ موسیقی کلاسیک است، مخصوصا در دوره معاصر. مثلا دانشجوی آهنگسازی شروع می کند به آموختن سبکهای موسیقی از دوره باروک، کلاسیک و رومانتیک می گذرد که البته همه اینها را هم به خوبی نمی شناسد، در این میان یک حفره بسیار بزرگ بوجود می آید و ناگهان میرسد به موسیقی آوانگارد! این فاصله را کسی پوشش نداده است. ما در کل قرن بیستم و بیست و یکم موسیقی مدرن داریم و فقط آن بیست و پنج سال تاریخ موسیقی مدرن نیست!
من به یکی از همین دانشجویان آهنگسازی گفتم، شما بروید کمی تونال تر بنویسید، او هم گفت پس بروم جزوه های هارمونی ام را پیدا کنم و… اینطور است ذهنیت دانشجویان ما! وقتی می گویم بروید کمی تونال تر کار کنید میرود سراغ سونات موتسارت و بتهوون!
یعنی نگاه این افراد اینگونه است که یا شما آوانگارد کار می کنید یا تونال یعنی مثل موتسارت آهنگ می سازید! در حالی که ما در این میان دنیایی از سبکها و موسیقی ها با نگاهی متفاوت و کاملا مدرن به فضای تونال را داشته ایم و داریم.
همین نقیصه در موسیقی ایرانی نیز وجود دارد که موزیسین یا شیرین نواز یا به اصطلاح بی ادبانه تر، خالتور است یا سنتگرا و اصیل است!
بله!
وقتی به بررسی تاریخ ارکستر سمفونیک تهران هم می پردازیم می بینیم این فاصله وجود داشته است؛ از بتهوون و موزار، از سنجری و باغچه بان ناگهان به علیرضا مشایخی می رسیم! البته در آن مقطع می شود تا حدی حرکت مشکات را درک کرد، چراکه در اوج آن بیست و پنج سال به رهبری رسید. بعد از انقلاب هم این حفره عمیق تر شد و می بینیم که در مراکز دانشگاهی بعد از انقلاب در موسیقی کلاسیک ایرانی و غربی دو گرایش وجود دارد؛ موسیقی ایرانی باید سنتی محض باشد و موسیقی کلاسیک غربی آوانگارد! این مشکل از کجا ناشی می شود؟
وقتی من به ایران آمده بودم، دیدم چه همایشها و سمینارهایی برگزار می شود، در این سمینارها در مورد مسائلی صحبت می شد که در پیشرفته ترین کشورها بحث به اینجا نمی کشد! با خودم گفتم چه خوب! موسیقی در ایران خیلی پیشرفت کرده که مسائلی که تا این حد تخصصی و گاهی مربوط به حاشیه های موسیقی است، در همایشهای ملی مورد بررسی قرار می گیرد.
مدت زیادی نگذشت که متوجه شدم در ایران چیزی که وجود ندارد خود موسیقی واقعی است و چیزی که زیاد است حرفهای چالشی و حاشیه ای. در واقع ما بیشتر سر گرم حرف در موسیقی هستیم تا خود موسیقی.
به عقیده شما نقش آموزش ناکافی در ایجاد این شکاف چقدر است؟
نقش آموزش بسیار زیاد است. شما مثلا یک پیانیست ایرانی را در نظر بگیرید، چندین قطعه از باخ، هایدن، موزار، بتهوون می زند، نهایتا به شوپن و تک و توک یکی دو آهنگساز بعد از شوپن می رسد و بقیه رپرتوارش با موسیقی آوانگارد پر می شود! آیا موسیقی کلاسیک همین چهار پنج نفرند؟! آیا در قرن بیستم و بیست و یک، آهنگسازان دیگری غیر از این چند نفر آوانگارد نویس نداشته ایم؟!
ما این مشکل را در زمینه آموزش موسیقی کلاسیک داریم و آموزش ما بسیار بسیار محدود است.
۱ نظر