مقدمه
بیش از نیم قرن از ظهور موسیقی اوانگارد گذشته است. در طول دهههای گذشته موسیقیدانان بسیاری در گوشه و کنار جهان و از جمله در ایران آثار بیشماری در این نوع از موسیقی خلق کرده اند. مقالات و نوشتههای فراوانی نیز در شرح و بسط این آثار نوشته شدهاند. اما به رغم تثبیت جایگاه این نوع از آثار موسیقی، نیک می دانیم چه در بین شنوندگان عام و چه در بین جامعهی موسیقیدانان، شمار افرادیکه با بیان دلایل مختلف، این گونه آثار را فاقد ارزش موسیقایی و هنری میدانند اندک نیستند.
هرچند به واسطهی ذات مرزگریز، هرج و مرج طلب و ولنگار موسیقی اوانگارد، شاید بتوان در مورد برخی از آثار چنین قضاوتی داشت، اما به رسمیت نشناختن کامل چنین رویکردی در موسیقی، در حقیقت نادیده گرفتن موسیقیدانان بزرگی خواهد بود که آثارشان در ترجمان اندیشهی روزگار خود، از دنیای موسیقی اوانگارد سربرآوردند و نادیده گرفتن آگاهی و دانش نهفته در بطن چنین جریانی، تنها به مثابهی پاک کردن صورت مسأله خواهد بود.
پیش فرض نوشتهی حاضر این است که اگر موسیقی اوانگارد توانست خود را در تاریخ هنر غرب به تثبیت برساند بنابراین بررسی دلایل این ظهور گریزناپذیر ما را در شناخت آن یاری خواهد داد. یکی از این دلایل را میتوان دگرگونیهایی دانست که بویژه در نیمهی دوم قرن بیستم در حوزهی اندیشه رخ داد و یکی از روشن ترین بیان های این تحول، در نوشتههای فیلسوف و نظریهپرداز فرانسوی، ژان فرانسوا لیوتار (JeanFrancois Lyotard) و مفهوم «روایت» مستتر است.
مفهومِ «روایت» (Narrative)، در عبارتهای «فراروایت» و «خُردهروایت»، به شکلی که امروزه در فلسفه و علوم انسانی و اجتماعی از آن یاد میشود، عمومن با انتشار پرخوانندهترین و بحثانگیزترین کتاب لیوتار، یعنی کتابِ «وضعیتِ پسامدرن» در سال ۱۹۷۹ مطرح شد. لیوتار در این کتاب، امر پسامدرن را به منزلهی «ناباوری نسبت به فراروایتها» معرفی کردهاست.
اما مصداق روایت در مورد موسیقی چه میتواند باشد و آیا نظریهی لیوتار را میتوان به حوزهی هنر بطور عام و موسیقی بطور خاص تعمیم داد؟ در ادامه، ضمن بازشناسی مفهوم روایت در حوزهی موسیقی، تلاش خواهد شد تا جریان موسیقی آوانگارد (به مثابهی بنیانی برای بروز و ظهور خردهروایتهای موسیقایی) و تقابل آن با روایتهای کلان موسیقایی بررسی گردد.
فَراروایتها و خُردهروایتها در موسیقی
در تاریخ هنر غرب، دست کم از دوره رنسانس به بعد، جریانهای هنری به موازات تحولات اجتماعیِ جوامع غربی، همواره به سمت یک صورتبندی مشخص و مدون حرکت کرده اند و این صورتبندیها در قالب سبکهای گوناگون هنری نمود یافتهاند.
دوره های مختلف موسیقی غرب نیز، هر یک به لحاظ قواعد و روش، صورتبندی مشخص و تعریف شدهای داشتهاند. برای نمونه موسیقیِ دورهی کلاسیک دارای قواعد و الگوهای یکسانیست که این قواعد، تمامی آثار این دوره را توضیح می دهند و یا به عبارت بهتر، آثار این دوره را میتوان با اصول و قواعد مشخصی توضیح داد که برای نمونه علت اینکه این آکورد دارای چنین ساختاریست به فلان قاعده برمیگردد و الا آخر. یا دستورزبان موسیقایی دوره رمانتیسیسم، در آثار هنری این دوره مشهود هستند که اگر اینگونه نبود، دیگر به مجموعهی آن آثار، عنوان «موسیقی دورهی رمانتیک» اطلاق نمیشد.
از اینرو حاکم شدن یک مانیفست هنری (به مثابهی یک دورهی خاص) در طول چند قرن گذشته، به ظهور دورههای مختلفی در تاریخ موسیقی انجامید.
انسان شناسی و فرهنگ
۱ نظر