در اینجا نیز ابعادِ مشابهی برای سوم بزرگ، بهترتیب در مقامهای متناظرِ این دو دستگاه یعنی «عراق» و «عشاق» در متون کهن قابل مشاهده است. دیگر نغماتِ مورد استفاده در هفت دستگاه که شامل موارد یادشده و همپردههای آنها برروی سهتار نمیشوند نیز مطابقِ فواصل موجود در سیستم فیثاغوری که همچنین در دستان طنبور خراسانی توسط فارابی ویا گام هفدهپردهای توسط صفیالدین ذکر و قابل پیشینهیابی هستند ارزیابی و مورد بهرهبرداری قرار گرفتهاند.
درکنار تحلیلها و محاسبات مورد شرح در بالا، در مورد دستگاه همایون از ردیف میرزاعبدالله، دو فصلِ ششم و هفتم اختصاصاً به مباحثی که یکی معطوف به روابط درونساختاری آن دستگاه بوده و دیگری پیشنهاد روشی جهت تفکیک فضاهای مُدالِ درون این دستگاه را شامل میشده، پرداخته است. در فصل ششم ابتدا به روابط مُدها، چه در منابع موسیقی قدیم و چه در نظرات معاصرین، نگاه کرده و سپس با تعریفی تاحدّممکن روشن پیرامون «عناصر ارتباطی»، مسیر بحث را مشخص و با تعیین مصادیق آن به کشف این موارد، درون دستگاه همایون پرداخته است. تعریف یادشده این گونه بیان شده است:
«هر نغمه یا نغماتی از یک گوشه، که بهصورت عینی و یا توسط یک قاعدۀ کلی، دارای منشأی در گوشه (های) ماقبل یا مابعد خود باشد، ارائهکننده یک عامل ارتباطی میان آن گوشهها است.»
در پی این تعریف، عناصر ارتباطیْ از دو منظرِ «کارکرد» و «شیوههای اجرایی» بهصورت زیر دستهبندی شدهاند.

نمونهای از این عناصر در مورد چندگوشه ابتدایی این دستگاه پساز تحلیل بهترتیب زیر یافت و ذکر شدهاند:

لازم به ذکرست، ازآنجایی که وقوع چنین عناصری میان گوشهها معمولاً در انتهای گوشۀ قبلی و ابتدای گوشۀ بعدی رخ میدهد، و ازآنجایی که شروع گوشهها مشخصست، نویسندۀ کتاب لازم دید معیاری جهت تعیین محل آغاز فرودها در انتهای گوشهها تعریف کند، که این مسئله نیز بهطور جالبی با ریتمیک یا غیرریتمیکبودن گوشهها مرتبط یافت شد.
در فصل هفتم نیز تلاش شده تا با درنظرگرفتن جوانبی غیراز خصوصیات مُدال، ازجمله محتوای ملدیک و عناصر ارتباطیِ درون گوشهها و نیز بهرهگیری از آمار حضور گوشهها در ردیفهای مختلف، تشکّلهای اصلی مُدال دستگاهِ موردمطالعه از یکدیگر تشخیص و تفکیک داده شوند. در این راستا، گوشهها با عناوینِ شاهگوشه، گوشههای درونِ هستۀ مُدال و گوشههای رابطِ پیش و پساز شاهگوشهها تقسیمبندی، و از دیدگاه عملکردیْ ساختار مُدال این دستگاه یعنی همایون از ردیف میرزاعبدالله بهتفکیک فضاهای اصلی مدال معرفی شدهاند.
در انتها بهزعم نویسنده کتاب، این نکته قابل استنتاجست که در بررسی هر موضوع، از جمله موسیقی ردیف، ترجیحاً تاحدامکان منطقیترست به پیشینۀ تاریخی و جغرافیایی مرتبط با همان موسیقی رجوع شود تا ازاینطریق نتایج ملموستر و منطقیتری نیز حاصل شود. دراینراستا باید افزود که با نگاهی انتقادی به روشهای وامگرفته از موسیقیهای غیرایرانی و یا رویکردهایی جزءنگر که عباراتی چون «موسیقی مُدال» و «فواصل تعدیلشده» را بهعنوان «محور اصلی» برای «موسیقی دستگاهی» در صد سال اخیر مفروضِ مباحث خود دانستهاند نمیتوان انتظار داشت که پیچیدگیها و ابهامات موجود در موسیقی مورد بحث حلوفصل شوند. با همهی این اوصاف، نویسنده به استمرار فرایند نقد و تکامل نظری پیرامون موسیقی دستگاهی اعتقاد داشته و دریچۀ نقد را برروی خود پیوسته بازنگاهداشته میداند.



























۱ نظر