می دانید هرگاه منبعی به وسیله تبدیل شود، به سرعت دچار استهلاک و افت کیفیّت شده و در فرجام خود ناچار می شود آخرین دقائق نزدیکی به مرگ خود را شماره کند. پس نتیجه می گیریم بازتاب های تمرکز دو قدرت سیاسی و اقتصادی در یک نهاد اجتماعی به نام دولت، انقباض بیش از حدِّ فضاهای آزاد اجتماعی را به همراه دارد و منابع زایای اجتماعی را به وسایل مصرفی لازم برای تمرکز بیش از حدِّ قدرت سیاسی تبدیل می کند.
یکی از تراژیک ترین بازتاب های این هجوم، افت شدید اخلاق در قلمرو هنر و میدان هایی از جامعه است که این منابع نامیرا را پاس می دارند.
با تبدیل شدن هنر از منبع به وسیله، رویدادهای مهمّی در جامعه رخ می دهند که اهمّ آن ها به شرح زیر است:
اوّل آن که آن بخش از هنر که توسط فرایند های هجومی و انقباضی سیاست به وسیله تبدیل شده است، از طریق همین نیرو و حمایت آن، نیرو های نقّاد و بالنده ی خود را سرکوب می کند و به سرعت دچار توهّم مطلق کردن ارزش های نسبی خود می شود.
این جریان موجب توقّف نیروهای زاینده در اطراف این هنر شده و آن ها را از محدوده ی فعّالیت خلّاق خود خارج می سازد.
چه بسیار از این نیرو ها که تن به هجرت داده و جامعه را از نعمت حضور خود، محروم می کنند. و چه بسیار دیگر که خانه نشین شده و در فرجام اسیر افسردگی می شوند. هرچه جریان توهم زای مطلق کردن این محصولات هنری تحت حمایت نیروی سیاسی شدّت بیشتری گیرد، بر سرعت میرایی و از دست رفتن وجوه معنوی و قدسی آثار هنری افزوده می شود. در چنین فضایی، یعنی در خلأ حضور هنرمندان واقعی، طبیعی خواهد بود اگر استعداد های کوچک، خود را میدان دار عرصه ی هنر نشان دهند و به قولی یک چشمانی باشند در شهر کوران.
در چنین فضایی، این پیوند هنرمند با قدرت سیاسی ست که ارزش هنرش را تعیین می کند، نه جریان نقد اثر. سیاست که خود ذاتا مقوله یی پراگماتیست است، روش سهل و ساده ای برای شناسایی آثار هنری ابداع می کند. تنها کافیست معیار هااز طریق نزدیکی و دوری با قدرت تعیین شوند تا سیاست بتواند ضعف خود را در زایش قدرت از طریق جذب آخرین قطرات خون این آثار جبران کند.
با این حال معیار دوری و نزدیکی به منبع قدرت، می تواند برای سیاست پارادوکس های غیر قابل پیش بینی ای مهیّا کند. چرا که در این میدان دیگر اصول عقلانی نقد هنری دیگر تأثیر گذار نیستند، بلکه صرفا دوری و نزدیکی به منابع قدرت است که نقش تعیین کننده بازی می کند. به سرعت زمانه ای فرا می رسد که هنر دوران قدرت و شکوه، به دوران دریوزگی و سرخوردگی بدل می شود. اگر روزگاری این سیاست بود که دست نیاز به سوی هنر دراز می کرد، اکنون این ظرفیّت ناچیز و گاه متوسط هنر است که نمایشی می شود از، دست نیاز خود به سوی سیاست.
دومین اثر حاصل از تغییر جهت دفاعی به تهاجمی در سیاست را می توانید به مخدوش شدن دو بخش کلاسیک و آوانگارد در هنر ملاحظه کنید. اصولا وظیفه ی بخش کلاسیک، صیانت از میراث های هنری ست. این بخش شامل دو نوع موزه است. موزه ی اول موزه ی ابزار ها و قواعد اولیه ی در هر هنر است که جوهره ی اثر هنری را آشکار می کند و به ایده ی ذهنی هنرمند شکل می بخشد.
مثل ساز و انواع آن و یا قواعد هارمونی یا تکنیک های نوازندگی در هنر موسیقی. موزه ی دوم موزه ی ایده ها، افکار و مضامین شناخته شده در متون و آثار هنری ست. موزه ی اول تاریخ اصول و روش ها و قواعد هنری است. مثل سازشناسی در موسیقی و اسلوب های مختلف نوازندگی در یک ساز یا علم هارمونی کلاسیک. این بخش بیشتر عقلانی است و دومی تاریخ ایده ها و مضامین و افکار است.
مانند آن دسته از کتب سبک شناسی در هنر ادیبات که بسامد مضامین یک دوره ی تاریخی را در متون شناسایی می کنند. این بخش معرفتی است. ضمن اینکه در این بخش ظرفیّت های مختلف هنر های ملّی، فولکلور و حتّی هنر هایی که خود حاصل فعّالیت های آوانگارد در گذشته بودند امروزه به صورت کلاسیک درآمده اند. مانند اشعار نیما که در دوره ی خود قطعا یکی از پیشتازان شعر فارسی به حساب می آمد اما اکنون به عنوان یک نمونه ی کلاسیک شعر معاصر در مجامع ادبی به حساب می آید.
این دو موزه همراه با علوم مختلف که پشتوانه ی آن هاست در نظام های آموزشی طبقه بندی شده و تدریس می شوند. این مجموعه ی مدرسیِ کلاسیک، قطعا شناسنامه ی هویّتی یک ملّت و همین طور بخش مهمّی از ظرفیّت نقد هنری به حساب می آید.
۱ نظر