مهم ترین ارزش حضور بخش مدرَسی یا آسکولاستیک در هنر، علاوه بر صیانت از مقولاتی چون هویّت و ظرفیت های نقد هنری و آموزش، آن است که با نقش گذاری بر فضای هنری از ظهور شارلاتانیزم در بخش آوانگارد جلوگیری می کند. همان بخشی که آمادگی زیادی برای جذب ویروس های توّهم و خودبس انگاری دارد و گاه برای مقابله با نظام های نقّادی و گریز از آشکارسازی ضعف های خود، تن به استفاده از شرایط غیر اخلاقی و غیر حرفه یی می دهد.
یکی از نمونه های آن را هم امروز که فضای هنری اسیر ضعف حاصل از آنارشی در نظام های مدرسی خود شده است می توانید ملاحظه کنید.
برای اینکه خواننده به درستی با این وضعیّت آشنا شود لازم است از دو بیماری که ممکن است در فضای هنری هر جامعه به وجود بیاید اشاره کنیم.
بیماری اوّل حاصل پیوند نظام مدرسی با نیروی سیاسی است. دراین وضعیت نظام مدرسی به صورت اسباب سرکوب نیروی آوانگارد عمل کرده و از هر حرکت نوینی جلوگیری می کند. این وضعیّت، موجب توقّف در خلّاقیت آثار هنری جدید شده و به تدریج خود آن نظام مدرسی موجب پیری و از کار افتادگی می شود.
در بیماری دوم، وضع معکوس می شود. به این معنی که میان ساختار سیاسی ـ ایدوئولوژیک که خود را مبین ارزشی خاص می داند، با مجموعه ی ساختار مدرسی هنر جدالی سخت ظاهر می شود. این جدال که موجب ظهور آنارشی ( بر خلاف بیماری اوّل که نظم آهنین است ) در فضای هنری شده، نیروی نقادی را هم به تبع آن ضعیف می کند. حاصل آنکه در این شرایط، هر ظرفیت حقیری به خود اجازه می دهد تحت عنوان نیروی آوانگارد وارد میدان شود چرا که عرصه برای نقادی اثر او دیگر بسیار تنگ و ضعیف شده است.
اگر در بیماری اول این نظام مدرسی بود که به دریوزگی قدرت سیاسی می رفت، در شرایط فعلی این آوانگارد های ناتوان هستند که به دریوزگی قدرت سیاسی می روند. در ایران می توان گفت به طرز عجیبی هر دو بیماری اتّفاق افتاده است!. از طرفی در دانشگاه ها بسیاری از موارد در هنر مدرسی به علت بعضی از نا همخوانی ها با ایدوئولوژی حاکم یا حذف می شود یا به گونه یی تأویل می شود که همسو با ایدئولوژی حاکم باشد ( بیماری دوم). یا با تکیه بر بخش خاصی از آن که معمولا بسیار شعاری و کلی ست سعی می شود از ورود مباحث جدید به آن حیطه جلوگیری شود. یعنی دفاع از یک مفهوم کلی در نظام مدرسی ابزاری می شود برای سرکوبی پرسش های نو( بیماری اوّل ).
چنان که پیش تر گفتیم، یکی از مهم ترین آثار حاصل از فقدان حضور نظام مدرسی از یک سو و ورود آنارشیک آثار آوانگارد بی پیوند با ظرفیت های قبلی ( به ویژه تکنیک ها و علوم )، اُفت شدید اخلاق در فضای هنری است. هنگامی که نیروی زاینده ی اخلاق و ارزش های آن، یعنی هنر، تبدیل به وسیله یی در دستان سیاست شود، طبعا به دلیل پراگماتیست بودن سیاست، اخلاق از نیروی سامان بخش خلّاقیت، به وسیله یی برای پیوند با سیاست و گریز از نقد می شود.
وسیله ای در دست همان آوانگارد های متوسّط و ضعیفی که در مرکز پیوند با سیاست قرار می گیرند. به این ترتیب آوانگاردیسم که خود باید با ظرفیتی از اخلاق و آگاهی حاصل از گذشتگان، نیروی خلّاقیت خود را سامان بخشی کند، به ورطه ی افول اخلاق و باتلاق ادّعاهای بزرگ در خلأ حضور نقّادان، فرو می افتد.
۱ نظر