از زمان های گذشته شاهکارهای زیادی به جای مانده، آیا امروزه نیز شاهکارهایی خلق می شود؟
برای قضاوت کردن بسیار زود است.
خب فکر می کنید در میان جدیدترین آثار موسیقی، آثاری خلق شده که در آن رده قرار گیرند؟
جواب دادن به این سئوال بسیار مشکل است. اولین سمفونی باربر (Barber) در سال ۱۹۳۶ آهنگسازی شد، در حدود هجده دقیقه، یک شاهکار است. به طور کل آثاری از شوستاکوویچ، بنجامین بریتن (Benjamin Britten)، الیوت کارتر (Elliot Carter)، آرون کپلند (Aaron Copland)، لئونارد برنستین به عنوان شاهکارهای موسیقی می توان نام برد، اما این آثار آنقدر تازه و معاصر هستند که باید به اندازه فاصله خورشید، زمانشان بگذرد تا بتوان درباره جاودانه و شاهکار بودن آنها قضاوت کرد.
زمانی بود که ماشین جهنمی (Infernal Machine) اثر رُسو بارها و بارها اجرا می شده و به نام موسیقی کلاسیک شناخته شده… و یا اورتور لئونارد برنستین به نام Candide که اگر بخواهیم ارزش آنها را با موسیقی معاصر بسنجیم دچار مشکل می شویم. فکر می کنم هارمونیوم (Harmonium) جان آدامز (John Adams) شاهکار قرن بیستم است اما در طی بیست، سی، چهل سال دیگر ممکن است هیچ کس به آن موسیقی گوش ندهد!
خب چه کسی تصمیم می گیرد که چه موسیقی ضبط یا اجرا شود؟
کارگردانان موسیقی، مدیران ارکسترها. مدیریت طوری است که هر موسیقی را اجرا نمی کنند، تنها موسیقی را که فکر می کنند قابلیت روی صحنه بردن را دارد برمی گزینند.
عموم مردم تا چه حدی روی این تصمیمات تاثیر دارد؟
فکر می کنم عموم نقش مهمی دارند. راننده تاکسی یا مدیر یک شرکت ممکن است سئوال کند: آخرین باری که آثار چابریر (Chabrier) و یا اسشوانتر (Schwantner) را نواختید کی بود؟ تماشاگران با تشویق و حضور خود میزان علاقه خود را نسبت به کار نشان می دهند و این قابل توجه است.
میزان فروش بلیط یا نامه هایی که فرستاده می شوند چطور؟
روی تعداد فروش بلیط تنها تا حدی می توان حساب کرد. برای مثال؛ کنسرتی اجرا می شود با اثری از جوزف اسچوانتر که توسط آندره واتس (Andre Watts) نواخته می شود؛ آیا می توانید بگویید که بلیطها به دلیل حضور واتز فروخته شده یا اثر اسشوانتر؟ این مسئولیت بسیار حساس و مهمی است که بر عهده مدیران است.
وقتی چیزی یا کسی را دارید که عموم را جذب می کند آیا این فرصتی طلایی نیست که چیزی به آن اضافه کنید که فوق العاده اما نا شناخته است؟
البته، هدف هم همین است. این شیوه بدی نیست، فکر می کنم که هر کسی که به کنسرتی می رود می تواند انتظار این را داشته باشد که برای کوتاه مدتی با آنچه که تا به حال نشنیده است نیز روبرو خواهد شد. موفقیت زمانی است که آنان از آنچه جدید بوده بسیار خوشحال شوند تا آنچه را که انتظار شنیدنش را داشتند.
در واقع یک چیز به آنان تقدیم می شود اما اثر ناشناخته دو چیز را به آنان می دهد!
بسیار خوب است، باید به خاطر بسپارم. شناخته شده یک چیز و ناشناخته دو چیز را می دهد!
سئوال بسیار مهم… موسیقی امروز به کجا می رود؟
دانستن آن بسیار سخت است. من می گویم که یک روز قائده ای مینیمالیست (minimalist) بوجود خواهد آمد و سئوال این خواهد بود که چه نتی استفاده می کنی؟! (خنده) من زیبای شناسی مناسبی برای مینیمالیزم دارم، کاملا مخالف با آن نیستم… با اینحال برای من هارمونیوم جان آدامز یک شاهکار ناب مینیمالیست است.
بعضی از افراد معتقدند: «مینیمالیسم از بین رفته است و تنها به سه آهنگساز احتیاج داریم که به آن سبک بنویسند. پس اگر فیلیپ گلاس، جان آدامز و استییوریچ را داشته باشیم، کسی بیشتر نیاز ندارید.» هم اکنون زمان نئوکلاسیسم است. زمانی که جرج روچبرگ (George Rochberg) سومین کوارتت برای سازهای زهی (String Quartet) خود را نوشت و از آثار استادان گذشته الهام گرفت.
برای اولین بار منتقدین گفتند: «خب اشکالی ندارد، شما می توانید از آثار گذشتگان استفاده کنید. درها باز است برای نوشتن قطعه ای که شاید تکراری از گذشته باشد و ما شما را به عنوان کسی که آثار دیگران را سرقت می کند، نخواهیم خواند!» استفاده از آثار گذشتگان در صورتی که تنها با اصل و ریشه آن آثار ترکیب شده باشد، جواب می دهد. آثاری هستند که به این روش ساخته شده اند و حسی مثبت نیز به آثار اصلی افزوده اند. من حقیقاتا کاری ندیدم که به درستی ادامه راه گذشته باشد! امیدوارم که ما هیچ گاه به زمانی برنگردیم که آهنگسازان به قدرت موسیقی بی تفاوت بمانند.
۱ نظر