به نظر من، اختصاص این مشاهدات، توجیه قانع کننده ای برای مرکزیت داشتن متر از منظر حرکات بدن، ارائه می کنند. این صرفا یک مشاهده ی عادی نیست که در آن ضربان قلب یا تکرار قدم برداشتن را به تکرر بیت های موجود در برخی ژانر های موسیقی مرتبط کنیم. بالعکس، بلوم نشان می دهد که برخی مشخصه های حرکت بدن با مشخصه های متریک موسیقی مد نظر، مطابقت دارد.
مشاهدات دیگر نیز در راستای تجربه ی من با متر های ترکیبی وجود دارد. در برخی دیگر از رقص های بالکان و برخی گانگار (gangar) های نروژی (رقصی شبیه به “springer” که به نوع “bygdedans” تعلق دارد) می توان الگوهایی یافت که در آن ها پالس ها به صورت ۳+۲+۳+۲+۲ تجمیع شده اند. در مباحثه ای که من و بلوم منتشر کردیم، بلوم در جواب برخی توجیهات من، این پاسخ را نوشت:
با این حال، اگر او بتواند بدون در نظر گرفتن ریتم رقص، مورد رو به رو را توضیح دهد، بیشتر خواهم رنجید: عدد (۱+۲)+۲+۳+۲+۲ در گانگار از طرف کیفته یا هر محقق دیگری به عنوان متر موسیقیایی شناخته نمی شود. چرا علیرغم این که این الگو نشان دهنده ی توزیعی از تاکید هاست، اما همین اعداد می توانست محتوای یک متر ۸/۱۲ بالکان باشد؟
نکته ی مهم در اینجا مشاهده ی تطابق ساختار متریک معمول و الگوی مورد پسند حرکت بدنی است. با توجه به این، ما می توانیم در الگوی بالکان نشان داده شده در شکل ۹الف، به ازای هر بیت رقص یک تجمیع ۳+۲+۳+۲+۲ در نظر بگیریم، و از این طریق یک ساختار ۵ بیت رقصی ایجاد می شود که با متر موسیقیایی ۵ بیت نا هم طول مطابقت دارد. اما در گانگار همین الگو در یک ساختار ۴ بیتی با ۴ بیت رقص هم طول مطابقت خواهد داشت. این بیت رقص ها می توانند رابطه ای ۲:۱ پایین-بالا داشته باشند و یا برای نشان دادن تاکیدات موجود در الگو نسبت ۱:۲ بپذیرند. (در شکل ۹ب نشان داده شده است)
این بحث را می توان در زمینه ی گسترده تر تئوری های “motor-mimetic” و “sensory-motor” دنبال کرد. گودوی از بعد اکولوژیک به مساله نگاه می کند و با بهره گرفتن از حوزه هایی مثل زبان شناسی و عصب شناسی، توضیح می دهد که فهم ما از هر اتفاق موسیقیایی، اگر پیش زمینه ی عملی حرکات و دستکاری اشیا ( شامل سازهای موسیقی) برای تولید صدا را در نظر بگیریم، راحت تر قابل درک است:
به نظر من این مساله از راه پدیده ای که آن را عنصر “motor-mimetic” در ادراک و شناخت موسیقی نام نهاده ام، قابل درک است، به این معنا که ما وقتی به موسیقی گوش می دهیم به صورت ذهنی اعمال تولیدکننده ی صدا را تقلید می کنیم و یا با آشکار شدن تدریجی لایه ها و نمایه های موسیقی، آن را دنبال کرده و تصور می کنیم. اگرچه جنبه های غیر منتظره ی بسیاری در این تئوری “motor-mimetic” وجود دارد اما به اعتقاد ما در حال حاضر مدارک کافی برای پشتیبانی از آن به عنوان یک فرضیه وجود دارد و همچنین برای ارائه ی توضیحی سازنده از نحوه ی عملکرد موسیقی که می توان آن را به صورت رو به رو بیان کرد: “motor-mimetic” باعث می شود صدای موسیقیایی را به تصاویر دیداری تبدیل کنیم و این از راه شبیه سازی به اعمال تولیدکننده ی صدا صورت می گیرد هم از تک صدا ها و هم از جملات و بافت های پیچیده، که تمام این پدیده ها موجب ایجاد برنامه های حرکتی می شود که به ما کمک می کنند صداهای موسیقیایی را در ذهن خود نگه داری کنیم.
۱ نظر