بیش از دو هزار سال پیش فیثاغورث نظریه خود را درباره پیروی موسیقی از قوانین طبیعیِ هارمونی مطرح کرد. به طور دقیق تر او به این نتیجه رسید که در طبیعت همه چیز از ریتم ها و الگوهای موسیقی پیروی می کنند. از آن زمان تاکنون، موسیقی برای ایجاد تعادل بین ذهن و بدن و بازگشت ذهن به هارمونیش با طبیعت استفاده می شود.
اما با پیچیده تر شدن نیازهای انسان و شیوه زندگی او، موسیقی نیز دستخوش تغییرات گوناگونی شده و شاهد پیدایش ژانر های مختلفی بوده که هر کدام تأثیرات خاص خودشان، خوشایند یا نا خوشایند، را بر شنوندگان خود بر جای می گذارند که پی بردن به آن ها خالی از لطف نیست. از این رو، در اینجا سعی بر این است تا تأثیر این ژانر ها به طور خلاصه معرفی گردند. واضح است که گستردکی سبکهای موسیقی حتی در یک ژانر مشخص مثل موسیقی کلاسیک هم به شدت وسیع است و آمار هایی که در این مطلب داده میشود، مربوط به تاثیر کلی این ژانرها میباشد.
موسیقی کلاسیک: موسیقی کلاسیک ذهنیت و تصاویر گوناگونی را در ذهن افراد پدید می آورد. از نظر برخی، این نوع موسیقی کسل کننده است، در حالیکه گروهی دیگر عاشق پیچیدگی این نوع موسیقی هستند. بسیاری از انسان ها نمی دانند که موسیقی کلاسیک به طرز غیر قابل باوری قدرتمند است و از تأثیرات دگرگون کننده آن بر احساس و عواطف انسان بی خبرند.
معمولا موسیقی کلاسیک باعث آرامش جسمی و برانگیختن ذهن می شود. موسیقی کلاسیک همچنین استرس را کاهش می دهد (حتی در کسانی که به این نوع موسیقی علاقه خاصی ندارند) و انواع خاصی از توانایی های ذهنی مانند توانایی زبانی، استدلال مکانی و زمانی را بهبود می بخشد. این نوع موسیقی شنونده را باهوش تر نمی سازد اما فضایی ایده آل برای اندیشیدن فراهم می آورد.
در واقع گوش دادن به موسیقی کلاسیک فعالیت امواج ذهن را یکنواخت ساخته و کاهش می دهد که باعث احساس آرامش می شود. موسیقی کلاسیک همچنین میزان ترشح اندورفین را بالا می برد که باعث می شود احساس بهتری به شنونده دست بدهد، استرس او کاهش یابد و فرد کلا احساس خشنودی کند.
پژوهشگران ثابت کرده اند که گوش دادن به موسیقی کلاسیک در تنظیم هورمون های مربوط به استرس مؤثر است. این نوع موسیقی همچنین باعث آرام شدن تنفس می شود. وقتی که نفس کشیدن به آرامی صورت گیرد، ذهن انسان نیز به آرامش می رسد.
بر اساس تئوری «تأثیر موتسارت»، گوش دادن به موسیقی کلاسیک باعث می شود که فرد باهوش تر شود یا اینکه اگر کودکان در معرض موسیقی کلاسیک قرار بگیرند، بر رشد ذهنی آن ها تأثیر مثبت می گذارد. تأثیر موتسارت مورد آزمایش قرار گرفته و نتایج این آزمایش ها نیز شگفت انگیز بوده اند. به عنوان مثال، دانش آموزانی که در حال امتحان دادن به موسیقی کلاسیک گوش می دادند، نمره های بهتری کسب کردند تا دانش آموزانی که در سکوت به پرسش ها پاسخ داده بودند.
“از آن زمان تاکنون، موسیقی برای ایجاد تعادل بین ذهن و بدن و بازگشت ذهن به هارمونیش با طبیعت استفاده می شود. ” این جمله چه ترجمه باشد و چه حاصل تراوشات ذهن نگارنده، به نظر من ساده لوحانه است.. سطحی نگری بر کل این متن حاکم است. این مطلب برای چه گروهی از خوانندگان سایت تهیه شده؟
بهتر است رویه ای دنبال شود تا مراجعین هارمونی تاک را از لیست سایت های روزانه خود خارج نکنند… این نوشته های “میلی” درخور یک سایت حرفه ای موسیقی نیست..
ba aghaye vali pour movafegham
به به، باز هم آقای ولی پور و باز هم کامنتی نیشدار، با ژست روشنفکرانه و نظرات کلاس بالا. آقا لطف کن (هرچند که نمی تونی ولی!) این سایتو از لیست سایت های روزانه ات خارج کن و امتی رو خلاص کن. با احترام، مطلبی
آقای ولی پور به نظر نمی رسد که مسئله ایجاد تعادل بین ذهن و بدن موضوعی ساده لوحانه باشد. یا اینکه بحث رابطه انسان و دنیای طبیعی و تلاش برای بازگشتن به آن هارمونی که با طبیعت وجود داشته بحثی سطحی باشد.(که مخصوصا به دلیل رام کردن طبیعت، و چه بسا غلبه بر آن، توسط انسان ها برای منافع خاص خودشان و ماشینی شدن هرچه بیشتر زندگی، کمتر دیده می شود). نیاز به آفرینش، نیازی است که در وجود انسان نهادینه شده و آفرینش خلاقانه ترین نوع ایجاد تعادل مورد اشاره به شمار می رود.
هیچ مفهوم مربوط به انسان را سطحی نمی دانم… سطحی بودن این نوشته در موضوع نیست، در محتواست..” بازگشت ذهن به هارمونیش” تجربه پذیر است؟ کدام هارمونی؟
“در واقع گوش دادن به موسیقی کلاسیک فعالیت امواج ذهن را یکنواخت ساخته و کاهش می دهد که باعث احساس آرامش می شود”… چه کسی با شنیدن اشنیتکه و یا آدامز، شلسی و دیگران_ به خصوص مدرنیست ها_ امواج ذهنش یکنواخت می شود و آرامش می یابد؟
اگر این متن در سال ۸۳ که اوایل کار این سایت بود منتشر می شد، چندان ناامید کننده نمی نمود که امروز در ۸۹!
“رابطه انسان و دنیای طبیعی و تلاش برای بازگشتن به آن هارمونی” ! اگر موسیقی هنر است_ نه فقط تنظیم کننده هورمون و آرام بخش_ و اگر خالق آن انسانی است که حالا در سال ۲۰۱۱ زیست می کند، این جمله شما یک کلی گویی رومانتیک است. چطور است در این هنر با این تاریخ ستبر این همه آمدند و رفتند و ۲ کار شبیه به هم ماندگار نشد؟
ممکن است بفرمایید هر انسان رابطه ای ویژه با طبیعت دارد و منظورتان یافتن آن کنش ۲ سویه میان آهنگساز و مخاطب است، مثلا… باید اضافه کنم با ظهور فردیت به شکل مدرن آن در روزگار معاصر و شنیده شدن انواع موسیقی های حاصل ظهور انسان مدرن، انسانی که درک جدیدی از تاریخ به مفهوم مدرن آن دارد، این بحث هماهنگی با طبیعت و … تنها به درد موضوع انشا می خورد.. موسیقی سریال، مینیمال، میکروتونال را بگذارید در کنار باروک و رونسانس! “در دوره باروک که هنوز خبری از ماشینی شدن زندگی نبود موسیقی پدید آمد که امروزه در عصر فضا هم گاهی تصنعی و بیش از اندازه منظم و درگیر فقاعده است. من امروز هم باخ را گوش می دهم و هم مثلا شلسی. به عنوان مخاظب موسیقی من یک رابطه چند سویه با طبیعت و به مفهوم کلی تر هستی دارم. این که می فرمایید تلاش برای بازگشت به هارمونی که با طبیعت موجود است، در کجا باید نمود داشته باشد؟ آن هویت چهل تکه انسان معاصر در کدام بخش از هستی اش دنبال هماهنگی است؟
در مورد هنری حرف می زنم که در قیاس با دیگر هنرها ترجمه ناپذیر ترین است…بله، می توان هر تلاش هنری انسان را در راستای هماهنگی و تعالی … نگاه کرد، خوب! در این متن که آخرش به اثر موسیقی در بهبود نمره امتحانی منجر شده، شما چقدر این گزاره را که طرح کرده اید بسط داده اید؟ دلیلی ندارد که هرچه دیدیم یا مثلا به ذهنمان آمد را منتشر کنیم.. حتی اگر ترجمه ای باشد از متنی که در جایی معتبر خوانده ایم.. این متن اگر در روزنامه عمومی منتشر شود خوب هم هست چرا که در همان روزمرگی و عصر ماشینی که می فرمایید سخنی از موسیقی کلاسیک گفته شده و طبیغت و آرامش! اما نه در سایتی که مثلا نوشته هایی حرفه ای گهگاهی منتشر کرده!
این چند خط را نوشتم تا مبادا سکوتم را حمل بر کم توجهی به نظری که نگاشته اید تلقی کنید… مبحث مفصلی است اما باز هم می گویم که این نوشته در خور این سایت نیست و از نظر من کم ارزش است. هرچند ضعف محتوایی آن را دلیلی بر کم دانشی شما و ضعف تحلیلی شما نمی گیرم.
عجب اعتمتد به نفسی دارن این بابک خان ولی پور:اما نه در سایتی که مثلا نوشته هایی حرفه ای گهگاهی منتشر کرده!؟! حتما این نوشته های حرفه ای هم که گهگاه منتشر شده یکی دو ترجمه شما بوده! کاش این کامنت ها رو هم میدادین به عنوان مقاله تو سایت می گذاشتن که به شمارگان مطالب حرفه ای سایت اضافه میشد، حیفه اینجا آقا، منتظریم قربان
در هر صورت محتوای این نوشته بدون ارتباط با موضوعش نیست و جدا کردن موضوع و محتوا بدون آسیب به هر دوی آن ها امکان پذیر نیست. همانطور که در آغاز نوشته هم مطرح شد، بحثی که در اینجا مطرح شده بحثی کلی درباره تأثیرات ژانرهای گوناگون موسیقی بر ذهن و نحوه عملکرد انسان است. در واقع بخش زیادی از موسیقی کلاسیکی که می شنویم مربوط به دوره ای هست که موسیقی تونال نوشته می شده و این نتایج هم کم و بیش مربوط به این نوع موسیقی است.
اما درباره هارمونی ذهن انسان و طبیعت و بحثی که از نظر شما یک «کلی گویی رمانتیک» به شمار می رود شاید پر بیراه نباشد که به این نکته اشاره کنم که حتی زمانی که مسئله رابطه فرد و طبیعت، و در سطحی گسترده تر رابطه جامعه و طبیعت، در قرن نوزدهم هم مطرح شد، کسانی که به آن پرداختند برچسب احساستی بودن یا نازک طبع بودن خوردند. هرچند این بحث باز شتاب گرفت و تحت تأثیر جو آن زمان دوباره سرکوب شد، اما از چند دهه گذشته باز به موضوعی مهم تبدیل شده است. در نتیجه «رمانتیک» خواندن این بحث در جامعه کنونی ما نیز زیاد دور از انتظار نیست. شاید به این دلیل که ما آنقدر سرگرم تخریب چنین رابطه ای، که شاید فقط در زمان های خیلی دور وجود داشته، هستیم که هنوز به گونه ای خودآگاهانه به عزای از دست دادنش ننشسته ایم. شاید هم به دلیل برداشت غلط و ناآشنایی ما با این مفاهیم شاهد چنین واکنشی هستیم.
چیزی که از آن به عنوان «هویت چهل تکه انسان معاصر» نام بردید، هویت نیست. لازمه هویت یکپارچگی است. هرگاه این چهل تکه به یکپارچگی از دست رفته خود بازگردد، بده بستان خلاق خود را با طبیعت نیز از سر خواهد گرفت. همان بده بستانی که در برابر از خود بیگانگی انسان پیروز شده و انسان خلاق را دوباره به میدان عمل وارد می کند. که نمودی از آن، در سطحی پایین تر، می تواند همان رابطه مخاطب و موسیقی یا مخاطب و آهنگ ساز باشد. مگر نه اینکه ما نیز با گوش دادن به موسیقی آن را به گونه ای که منحصر به خود ماست می آفرینیم.
در هر حال موسیقی، مانند هنرهای دیگر، فقط متعلق به آفریننده آن نیست و زمانی که در اختیار مردم قرار گرفت به یک دارایی عمومی تبدیل می شود و انسان ها بر اساس نیاز یا علاقه یا حتی کنجکاوی، برای درک تأثیر آن به عنوان بخش جدایی ناپذیر زندگیشان، به پژوهش درباره آن می پردازند که حق آن هاست. اما چرا نتیجه این بررسی ها نباید در اختیار کسانی که به طرز حرفه ای تری با آن درگیرند قرار بگیرد.
در آخر اینکه شاید قضاوت کردن درباره نوشته ای که تنها یک بخش از آن منتشر شده است کمی عجولانه باشد.
رابطه فرد با طبیعت و یا جامعه با طبیعت چه ارتباطی پیدا می کند با این جمله شما :” از آن زمان تاکنون، موسیقی برای ایجاد تعادل بین ذهن و بدن و بازگشت ذهن به هارمونیش با طبیعت استفاده می شود.” ؟ این چه رسالتی است که برای هنر قائل شده اید؟ در جلسه ای آقای ضیا موحد در باب شعر گفتند که” آمیزه ای است از احساس و اندیشه.” در مقوله هنر هم _به نظر من_ می توان این تئوری را کم و بیش پذیرفت. اما این “تعادل” را شما با استناد به چه چیز آورده اید؟
رابطه فرد با طبیعت پیش قرن نوزدهم که اشاره کردید، در رونسانس طرح شده است. در قرن نوزدهم موسیقیدانان رومانتیک این را بسط دادند و در آفرینش اثر هنری دخیل کردند. منظورتان را از سرکوب این ایده متوجه نشدم.
نمی دانم اهل فلسفه و علوم اجتماعی هستید یا نه، اما “هویت چهل تکه ای” را که به سادگی رد می کنید، یکی از تئوری های جناب شایگان است که در کتاب ” افسون زدگی جدید: هویت چهل تکه و تفکر سیار” به آن پرداخته اند. در مقدمه آمده :” در کنار افسون زدایی دنیای مدرن اینک شاهد ظهور افسون زدگی جدیدی هستیم که دنیای پست مدرن را گویی از نو جادویی کرده است. به راستی در شرف تکوین انسان چهل تکه ای هستیم با تفکری سیار و سیال که دیگر به هویتی خاص تعلق ندارد و مالا چند هویتی است.” با استناد به چه چیز می فرمایید لازمه هویت یکپارچگی است؟
” بده بستان خلاق خود را با طبیعت نیز از سر خواهد گرفت.” نکند منظورتان از بده بستان خلاق چیزی مانند تاثیر گرفتن از طبیعت در خلق آثار هنری است؟ خوب در گذشته هنرمندان به مقدار زیاد در این مسیر حرکت کرده اند ، فکر نمی کنید ممکن است انسان معاصر در یک رابطه چند سویه با طبیعت قرار گرفته باشد؟ باور کنید این که صداهای تقلیدی طبیعت در یک قطعه موسیقی شنیده شود ساده ترین شکل تاثیر پذیری از طبیعت است. انسان در طبیعت تعریف می شود، با همان هویت چهل تکه که عرض کردم و شما در جوابش ” هرگاه این چهل تکه به یکپارچگی از دست رفته خود بازگردد” به نوعی غیبت خود را از مسائل فکری امروز دنیا یادآور شده اید.
مثلث آهنگساز، اثر هنری و مخاطب هم ارتباطی به بحث من ندارد؛ چرا که اینجا حرف بر سر تاویل و بازآفرینی نیست. بله، هر کس می تواند نسبت به اثر هنری احساسی متمایز داشته باشد، اما این برداشت نیازی به تجدید رابطه با طبیعت ندارد. “هورکهایمر” می گوید: هر چه دغدغه فرد برای قدرت داشتن بر چیزها بیشتر می شود، چیزها بیشتر او را به زیر سلطه می کشند”.. اگر منظورتان از ” بده بستان خلاق خود را با طبیعت نیز از سر خواهد گرفت” این است که این بده بستان ضعیف شده و یا وجود ندارد باز هم از هورکهایمر نقل می کنم( هرچند ممکن است باز هم به سرعت رد کنید) :”سلطه بر طبیعت به سلطه بر انسان می انجامد. هر سوژه به ناگزیر نه تنها در انقیاد طبیعت انسانی و غیر انسانی بیرون از خود سهیم می شود، بلکه برای پیشبرد این انقیاد باید طبیعت را در خود به انقیاد بکشد. سلطه برای سلطه درونی می شود.” فکر می کنم نیاز به توضیح بیشتر من در این راستا نباشد.
در متن اشاره کرده اید:” اما با پیچیده تر شدن نیازهای انسان و شیوه زندگی او، موسیقی نیز دستخوش تغییرات گوناگونی شده”، در اینجا تغییرات در موسیقی را معلول تغیرات شیوه زندگی دانسته اید، سپس در نظرتان آورده اید:” {هارمونی و تعادل} به دلیل رام کردن طبیعت، و چه بسا غلبه بر آن، توسط انسان ها برای منافع خاص خودشان و ماشینی شدن هرچه بیشتر زندگی، کمتر دیده می شود”.. هرچند بحث چیرگی یک سویه بر طبیعت را در بالا رد کردم ( اینجا رابطه را دیالکتیکی فرض می کنم) اما از شما می پرسم: بالاخره انسان معاصر موسیقی خلق می کند یا خیر؟ اگر بله، پس طبق فرمایش شما :” از آن زمان تاکنون، موسیقی برای ایجاد تعادل بین ذهن و بدن و بازگشت ذهن به هارمونیش با طبیعت استفاده می شود” این موسیقی در ارتباط با هارمونی این روزگار با طبیعت است. پس اگر تفاوت قائل هستید میان موسیقی تونال و آتونال آنجا که می گویید ” در واقع بخش زیادی از موسیقی کلاسیکی که می شنویم مربوط به دوره ای هست که موسیقی تونال نوشته می شده و این نتایج هم کم و بیش مربوط به این نوع موسیقی است” یعنی ما دو نوع طبیعت داریم؛ یکی طبیعتی که از آن موسیقی تونال برخاسته، دیگری طبیعتی که موسیقی آتونال از آن بیرون آمده اگر نه معتقدید که این به نوع نگاه انسان بر میگردد، پس در این صورت آن تعادل که می گویید برای هر آهنگساز جدا تعریف می شود ما به تعداد زیاد “تعادل داریم”؛ پس بودن و نبودن این تعادل مهم نیست، چرا که هرکس که قطعه ای بنویسد می تواند بگوید او با طبیعت این طور به تعادل رسیده.
مورد دیگر آنکه چرا شما آبشخورهای موسیقی کلاسیک که همان دین و فلسفه است را نادیده می گیرید؟ ندیدم دلیلی از فلسفه و یا دین اقامه کنید.
به نظر من موسیقی حاصل نگرش به جهان است. فکر کنم این جمله از شوپنهاور باشد:” موسیقی، تمرینی ناخودآگاه در متافیزیک است و در آن ذهن بدون آگاهی فلسفه ورزی می کند”. شاید شما طبیعت را به جای هستی نشانده اید و مرتکب خلط مفهوم شده اید؛ شاید !
احساس می کنم شما با بضاعتی نه چندان قوی دست به قلم برده اید و چندان در باب جملات متنتان عمیق نیندیشیده اید. قضاوت کردن درباره نوشته ای که تنها یک بخش از آن منتشر شده است حق طبیعی هر خواننده ای است.
من کم هوش بودم ولی بعد با موسیقی حتی از معلممان هم باهوش تر شدم
با سلام و درود، من تحصیلاتم دکتری فیزیک از دانشگاه صنعتی شریف است. پیانو هم میزنم.
ولی متفرم از آهنگ سنتی ایران. آهنگ سنتی ایران را اصلا نمی پسندم چون همیشه از شنیدن آن احساس غم میکنم.از آهنگ های ایرانی ، یکی سرود ملی خودمان که در اول پخش برنامه های شبکه یک میگذارد خوشم می آید و نیز از آهنگ های میهنی مرحوم محمد نوری هم خوشم می آید. در ضمن عاشق آهنگ های کلاسیک هستم. آهنگ فیلم میشل استروگف و فیلم پاپیون و آهنگ دانوب آبی و آهنگ های موزارت ، بتهون، انریکو موریکونه،
ریچارد کلایدرمن و جری گلدسمیت مرا شیفته
خود کرده است. آهنگهای شجریان را هیچ نمی پسندم. اینجا تریبون آزاد است. و حرف دلم را زدم. فروغ ناصری ، نیشابور، ۱۶/۱۱/۸۹
متاسفانه سانتی مانتالیسم و نگاه دم دستی مستتر در متن ،بعضی کامنت ها رو هم به سمت سطحی اندیشی کشونده،طوریکه به جای اینکه با خوندن متن به فکر فرو بریم و ذهنمون وادار به تحلیل بشه ،یه چوب می گیریم دستمون و از این به بعد هر نوع موسیقی که مثلا مارو غمگین کرد یا باعث شد شب امتحان استرس بگیریم رو از در بیرون کنیم !!!!!
دلیل ام نمی خواد !!!!چون ما مدرک دکترا از فلان دانشگاه داریم یا چون پیانو میزنیم یا نه چون فقط شادیم و از غم متنفریم
تقصیر این بنده خدا ها نیست که کامنت میذارن !!
تقصیر نویسنده ی متنه که ژرفای اندک متنش فضای تریبون آزاد رو القا می کنه ،اون هم با چاشنی درد دل!!!
اگر ذهن را از فرد جدا می دانید پس رابطه ای نیز بین ذهن و هارمونیش با طبیعت نخواهید یافت. این تعادل مسئله ی جدید یا ساخته ذهن بنده نیست. نمونه ی بسیار آشنای آن می تواند از ارسطو نقل شود. مگر ارسطو به تأثیر پالایشی تراژدی های کلاسیک اشاره نکرده بود و پیرامون آن سخن نرانده بود. برخلاف عقیده استاد خود، افلاطون برای راه ندادن شاعران به جمهوری خود و سخت گیری شدید بر آن ها در صورت صدور اجازه ورود به کهنسالانشان، این ارسطو بود که چنین تأثیر پالایشی را برای درام تعریف کرد و اتفاقا آن را برای ایجاد تعادل ذهنی بسیار ضروری دانست. این امر تنها رسالت هنر نیست، اما یکی از جنبه های غیر قابل انکار آن است.
رابطه فرد با طبیعت به زمانی بسیار پیش تر از رنسانس باز می گردد. مسئله پاستورال همیشه امری مهم و جزئی جدایی ناپذیر از زندگی انسان بوده است. اما با صنعتی شدن هرچه بیشتر زندگی حضور این فضا کم کم از زندگی ما رخت بر بسته است. گذراندن زمان فراغت و تعطیلات در دل طبیعت نمودی از این دلتنگی و تلاشی برای بازسازی این رابطه ی رنگ باخته است. البته این تنها یک جنبه از این گسست است. به عقیده لئو مارکس، مسئله پاستورال و اهمیت آن از دو جنبه قابل بررسی است که یکی همان جنبه ای بود که اشاره شد که رایج تر و احساسی تر است و جنبه دوم آن که پیچیده و تخیلی است و بر ادبیات و هنر عمیقا تأثیر گذار است. اما به خصوص از قرن نوزدهم بود که منتقدان به این مهم (گسستن این پیوند دیرینه با طبیعت) پرداختند. اما همانگونه که عرض کردم برچسب نازک طبع و احساساتی بودن به آن ها زده شد. به این دلیل که در قرن نوزدهم، بر این باور بودند که برای پیشرفت و غلبه بر مشکلات اقتصادی و فقر باید تا حد امکان از طبیعت بهره جست و بر آن غلبه کرد؛ بدون توجه به اینکه انسان نیز بخشی از طبیعت است و همانگونه که اشاره کردید غلبه بر طبیعت به غلبه بر انسان می انجامد (برای مطالعه بیشتر می توانید به مقاله سوسیالیسم و اکولوژی از ریموند ویلیامز یا کتاب اکولوژی مارکس از جان بلامی فاستر یا کتاب The Machine in the Garden از لئو مارکس مراجعه کنید). این اوضاع تا جایی پیش رفت که انسان ها نیز به ماشین هایی تبدیل شدند با حالت ها و رفتاری کاریکاتور مانند و قناس. همان انسان معاصر با شخصیتی چند تکه که هویت واحد و یکپارچه ای ندارد. اگر نقل قولی که درباره هویت آورده اید را دوباره بخوانید می بینید که در آن جا نیز بیان شده که انسان دیگر به هویت خاصی تعلق ندارد و چند هویتی است. واژه هویت هیچ گاه چند پارگی را تداعی نمی کند. بر عکس، آنچه در حالت عادی به ذهن می رسد، ویژگی هایی است که فرد یا مجموعه ای از انسان ها با آن شناخته می شوند (بسته به فردی یا جمعی بودن آن) نه مجموعه ای از هویت ها.
منظور من از بده بستان با طبیعت تأثیر گیری مستقیم از طبیعت نیست (که نمونه های ساده انگارانه آن صداهای تقلیدی طبیعت است که مثال زدید). همانطور که منظور از جامعه صنعتی و تأثیر آن بر هنر و موسیقی تأثیر مستقیم، مثل صدای سوت کارخانه ها و ماشین آلاتشان در یک قطعه موسیقی، نیست. بلکه منظور ایجاد فضایی ارگانیک یا اندام وار است که به خوبی این ارتباط را جان بخشد. جالب است که شما از طرفی معتقدید «انسان در طبیعت تعریف می شود» اما از سوی دیگر نمی توانید این بده بستان و ارتباط با طبیعت را هضم کنید.
اگر بار دیگر نوشته ام را بخوانید متوجه می شوید که بحث ایجاد تعادل بین ذهن و بدن و بازگشت ذهن به هارمونیش با طبیعت به کل موسیقی بر می گردد و نه موسیقی تونال و آتونال. لطفا مطلب را با دقت بیشتری بخوانید و با جا به جایی قسمت های مختلف آن بحث را منحرف نکنید.
با سلام و درود، از زیبایی ها پیانوی پاییز طلایی ساخته فریبرز لاچینی و پیانوی خوابهای طلایی ساخته مرحوم جواد معروفی نیز یادی کرده باشیم. شاد و سلامت باشید.
۸۹/۱۱/۱۸، فروغ ناصری، نیشابور
ای بابا… خانم نویسنده.. خانم خلوتی، یعنی چی که بحث رو منحرف نکنید ؟ به خدا اگر چیزی برای یادگرفتن در این صفحه باشه همون کامنت آقای ولی پور است.مرجع هم برای مطالعه معرفی می کنید؟ این معنیش چیه؟ مثلا اینکه شما یک کتاب خواندید که بقیه نخواندند؟ متن شما پراز حرف های سطحیه…واقعا کسی که افلاطون و ارسطو رو فهمیده باشه اینطوری می نویسه؟ ممنون که نوشته دکتر داریوش شایگان رو هم اصلاح کردید. خانم عزیز، هم وطن من بپذیر که متن شما به درد آدم های موسیقی نمی خوره، انقدر هم روی اشتباهات اصرار نکن.امیدوارم دوستان بیشتر نظر بدن و بیشتر یاد بگیریم
علیرضا. م
بدون و ورود به هرگونه بحث تئوریک قصد دارم بگم که کاملا با بابک موافقم که حداقل این بخش متن از نظر محتوا کاملا سطحی است.چه از جهت موسیقی شناسی و چه نورولوژی!!!
مثلا “کاهش دادن و یکنواخت کردن امواج ذهن” جمله ایست که من انتظار دارم تو کتابای موفقیت در ۰.۲ ثانیه ببینم نه مقاله ای که قائدتا باید ساختار علمی داشته باشه.و تعجب میکنم که بعضی افراد در صدد شکافتن “هزارتوی” همچین متنی براومدن.
فروغ عزیز به شقیقه چه ربطی داشت ؟
بله من هم از شنیدن لی لی لی لی حوضک احساس غم شدیدی می کنم و تازه گیتار هم دارم خیلی هم خوشگل است .
ممنون از مطلب بسیار بسیار بسیار عالیتون
با سلام به همه دوستان به نظر من متن خیلی مفیدی بود صرفا برای علاقه مند کردن افرادی که اطلاعات جندانی از موسیقی ندارند به قول دوستان این متن برای روزنامه یا مجلات مناسب تر بود ولی اینجا که به نحوی تالار بحث حرفه ای هاست(البته منظور به دوستان است) مطالبی در خور جمع را می طلبد
متن رو خوندم، نظرات رو هم خوندم… خانم نویسنده، با رعایت ادب می گویم: نوشته تان بسیار ضعیف است. حالا چه این ها را گردآوری کرده باشید از منابع دیگر و یا خودتان نوشته باشید. قابل بحث نیست.
در نظرهایی هم که داده اید از اینکه کسانی مثل آقای ولی پور اشکالات را گفته اند بسیار عصبی شده اید. حداقلش ایشان در سطحی عمیق تر از موسیقی حرف زده است. در جواب باز هم شما آسمان ریسمان را به هم بافته اید. شما اگر واقعا روی هنر و تاریخ یا فلسفه تسلط دارید، خانم نویسنده،پس چرا انقدر نوشته تان دم دستی و سطحی و ضعیف است؟
بعضی از خوانندگان هم که فقط عادت کرده اند به طعنه زدن و تکه انداختن.. هر کس که نظرات آقای ولی پور را بخواند متوجه می شود که ایشان بسیار عمیق تر از دیگران نوشته اند و فکر کرده اند.. دست از این کینه ها برداریم.
خانم خلونی، امیدوارم موفق باشید. تلاش کنیم برای بهتر بودن.
در جواب شخص آقای ولی پور عرض کنم که اصولا برداشتن یک جمله از یک متن و برداشت فلسفی خود را از خواندن چند کتاب انجام دادن کار ساده لوحانه ایست شما بهتر است خودتان دست بقلم بیاورید و مطلبی در این باب تهیه کنید تا دیگران هم لذت ببرند . این مطلب یک مطلب ترجمه شده بوده حال در ترجمه اشکالی باشد که قبول است اما ایراد شما از مطلب زاییده تصور شما نسبت به موسیقیست نه خود مطلب ! نقد اول شما در ایی بسیار بجا بود که این مطلب در شان یک سایت تخصصی موسیق نیست اما بر فرض این مطلب برای مخاطب عام ارائه شده است ؟!اگر بخواهیم بر باب میل تفکراتی از این دست بریم هر جا نوشتیم موسیقی باید ببا هزاران کلمه اول موسیقی را تعریف کنیم تا نکند ذهن گمراه شود و از تونال و غیر تونال بودن موسیقی به گناه بیفتد ! مسلما در بین هزاران مطلب تخصصی سایت ردپایی از صحبتهای منتقدین گوش به زنگ نیست تا با دیدن یک جمله بیراهه متن های کتاب و یا گفتارهای فلاسفه را در هم بپیچند و داد بزنند من در زمینه موسیقی عمیق تر از شما فکر میکنم خود شما میدانید نقل قول هایی که انجام داده اید هر یک پاسخی قابل تامل از سوی دیگران هم داشته اند و در راستای دیگر نیز افکار متفاوتی در هر یک از این زمینه ها وجود دارد …. برخی از مطالب آقای کاوه رهنما را مطالعه نمایید و سعی نمایید در آن نکته ای پیدا نمایید نوشته های آقای قانع بصیری نیز در سایت ارائه شده است بهتر است این نوشته ها را هم مطالعه فرمایید ..دوست عزیز وقتی پای فسلفه را به میان می آورید میدانید جای سفسطه باز است ! بنده از دوستان گفتگوی هارمونیک خواهش دارم در سایت قسمتی را به فلسفه هنر و موسیقی ارائه دهند شاید جای مناسبی باشد برای تبادل افکار … از خانم خلوتی نیز بایستی تشکر کرد مسلما یک پزشک و یا یک نویسنده و حتی یک علاقمند به موسیقی این مطلب میتواند برایش جذاب تر از بخث های ارائه شده در سایت باشد … و در سوی دیگر مکفی بحد کافی مطالب جدی ارائه شده است که متاسفانه یک تشکر خالی هم نشده است … موسیقی ما مریض است آقای ولی پور شما علاقمند جدی موسیقی هستید بهتر است خود نیز وارد گود شوید تا طعم تیز نقد را گاهی دوستانه و اکثرا مغرضانه بچشید شاید به تجربه بهتری از هر گفته ای حکیمانه برسید ..
با تشکر از سرکار خانم خلوتی به دلیل تلاش گرانقدر در تهیه این مجموعه نوشتار
به هر حال باید از هم یاد بگیریم … یاد بگیریم که دانش نسبی است …. یاد بگیریم تا هنگامی که تئوری خاصی نقض نشده هیچ کس حق ندارد به دلیل علائق و تصورات شخصی یافته ها ی دیگری را بدون ارائه مستندات علمی تخطئه کند …یاد بگیریم تا درست نقد کنیم… یاد بگیریم تا به تلاش دیگران احترام بگذاریم … یاد بگیریم که همه چیز را نمی دانیم و بسیاری چیزهای دیگر
با تشکر از خانم خلوتی برای تلاششان جهت گردآوری چنین مطالبی که انسان را وادار به بررسی بیشتر تاثیر موسیقی بر خود می کند.
یک سری از نظرات رو چک کردم. خداییش بعضی ها همینجوری طرفداری کرده اند وگرنه این پست سایت اصلا چنگی به دل نمی زنه. به خدا من اصلا وادار نشدم که به بررسی بیشتر تاثیر موسیقی روی خودم بپردازم آقای مهاجری! من موسیقی گوش می دم و این ور اونور مقاله می خونم. این نوشته کمکی نمی کنه. خوبه همه دارن راجع به بابک ولی پور حرف می زنن. اگر نظر نمی داد که اینجا این همه حرف زده نمی شد. این دوستمئن که می گه موسیقی ما مریض است چرا نمی گه که روی موسیقی خودمون تحقیق شه؟ این ها همه تحقیق کشورهای دیگر است. خلاصه کلام این که این نوشته ها بیشتر به کار مجله های آرایشگه ها میاد .
دوست عزیز
خوب به هر حال ایشون هم بر اساس رفرنس هاشون مطلب گردآوری کرده اند.
بعد منظور شما از این ور و اون ور کجاست؟ رفرنسهای ایشون هم ظاهرا همون این ور و واون ور ها هستند :
http://www.miami.muohio.edu
http://www.suite101.com
http://www.lifemojo.com
http://www.elsevier.com
http://www.theaudioprof.com
بهتره به جای ایراد گرفتن و محکوم کردن غیر منطقی دیگران یه خورده فکر کنیم ببینیم خودمون چی کار کردیم…. باز دست این خانوم دردنکنه که هم می خونه هم می نویسه ..شما هم در رد این مطالب از همون طرفا که مقاله پیدا می کنید مطلب بیارید منتها مطلبی که آدم بخونه و نقد کنه … این مطالب حداقل ارزشش اینه که عکس العمل شما رو برانگیخته
اگر شما در رد اونا دلیل دارید … خوب دوست عزیز دلایل را مکتوب کنید با رفرنس
ولی جوری که دیگه کلاسش از مجله های دندون پزشکی و آرایشگاهها بالاتر باشه