اگر کمی حرفه ای به موسیقی پرداخته باشیم حتما” برداشت مشخصی از تنالیته داریم و کم و بیش درک مشترکی از آن بدست آورده ایم و میتوانیم درک خود از تنالیته را برای دوستانی که
موسیقی می دانند بازگو کنیم. اما اگر بخواهیم تنالیته را برای افرادی که موسیقی را علمی نمی دانند تشریح کنیم موضوع کمی پیچیده میشود. چرا که تعریف کردن تونالیته بدون استفاده از
واژه هایی مانند گام، مد، آکورد، نت و … بسیار پیچیده و دشوار است.
خوشبختانه از آنجایی که همه هنرها به نوعی ارتباط بسیار نزدیکی با هم دارند و تعاریف و تحلیل های متفاوت در هر شاخه هنری می تواند با کمی تغییر و تصحیح در سایر شاخه ها هم
بکار رود، می توانیم از نقاشی برای تعریف تنالیته کمک بگیریم. چرا که درک عمومی مردم در ارتباط با تنالیته (که واژه بنظر خیلی فنی و سختی هم می آید) در زمینه نقاشی به مراتب
بیش از موسیقی می باشد. برعکس آن هم کاملا” وجود دارد مثلا” مردم درک بهتری از ریتم در موسیقی دارند تا در نقاشی لذا می توان از تعریف ریتم در موسیقی برای درک ریتم در
نقاشی استفاده کرد.
به بحث اصلی بپردازیم، تونالیته در موسیقی به ما اجازه میدهد که درک درستی از زوایای مختلف در موسیقی داشته باشیم، تنالیته محدودیتی است که ما با انتخاب آن برای موسیقی حساب
و کتاب خاصی ایجاد میکنیم و می گوییم که موسیقی ما باید در این چهارچوب حرکت کند، دقیقا” مانند پرسپکتیو در نقاشی یا طراحی. شما هنگامی که می خواهید نقاشی واقعی یک منظره
ای را بکشید در حالت عادی باید موضوع مورد نظر خود را از یک زاویه خاصی نگاه کنید و تصمیم بگیرید که آنرا از آن زاویه بکشید و چنانچه بخواهید تصویر واقعی آن منظره را
بکشید باید از همان یک زاویه به موضوع نگاه کنید.
پورتره یک زن از داویینچی
نیم رخ در آن تصویر نمایش دهیم. تونالیته هم دقیقا” همین نقش را بازی میکند. (برخلاف اغلب کارهای پیکاسو که از جهت پرسپکتیو تنالیته خاصی ندارند)
نکته ای که به آن باید دقت کرد این هست که در نقاشی هنگامی که شما از یک زاویه به موضوع نگاه میکنید علاوه بر آنچه میبینید رعایت مسائل دیگری برای شما واجب است،
نورپردازی، کنتراست، شدت رنگ ها و … . بعنوان مثال هنگامی که نور از بغل به صورت می تابد شما مجبور هستید آنرا رعایت کنید و اگر می خواهید همانچیزی را که میبینید بکشید
باید تاثیر نور را فقط در یک طرف صورت نمایش دهید. پس انتخاب زاویه دید برای شما محدودیت هایی را پدید می آورد که ملزم به رعایت آن هستید و مطابق آن باید میان سایر المانهای
نقاشی موارد مشخصی را رعایت کنید. دقیقا” مانند عکسی که یک دوربین از یک صحنه میگیرد این عکس با پرسپکتیو درست می باشد و کاملا” حقیقی و تنال هست. (بافرض اینکه
دروبین پاسخ مناسبی به رنگ یا شدت نور میدهد)
پس بطور خلاصه در هنر نقاشی اگر بخواهیم تنال کار کنیم باید همانند واقعیت هایی مانند زاویه دید، رنگ، نحوه تابش نور و … را رعایت کنیم تا نقاشی ما تنال باشد. بدیهی است شما
می توانید در هریک از پارامتر های زاویه دید، رنگ، نور و … تنالیته را بهم بزنید و هنر جدیدی خلق کنید و یا تنالیته نقاشی را به سمت و سوی خاصی هدایت کنید.
نقاشی نمایش داده شده در ابتدای متن که از پیکاسو می باشد از لحاظ زاویه دید به هیچ وجه تنال نیست چرا که امکان ندارد شما بتوانید شخصی را اینگو (بینی از بغل، چشم از جلو) ببینید،
اما از لحاظ ترکیب رنگها یا تابش نور دارای تنالیته خاصی می باشد. اما نقاشی دوم تنال هست – هر چند نوعی زردی در آن مشاهده میشود که حالت خاصی به تنالیته رنگها میدهد – چرا
که از لحاظ زاویه دید و سایر المانهای نقاشی تنالیته خاصی در آن رعایت شده است. بنابراین با یک مقایسه ساده شما تفاوت این دو نقاشی را حس خواهید کرد و بسادگی متوجه میشود که
کار داوینچی به مراتب تنال تر از کار پیکاسو می باشد. در ارتباط با موسیقی نیز همین گونه هست که بزودی در بحث های بعدی به آن خواهیم پرداخت.
۱ نظر