معمولا در متن چنین آشناسازیهایی یک تعریف اعلام شده یا نشده در نظر گرفته میشود و بدون آن که خواننده با مبانیاش آشنا شود مرجع شکل دادن به روند شناخت قرار میگیرد. در کتاب حاضر تلاش زیادی صورت گرفته تا خواننده دستکم بخشی از سربالایی تلاشی را که امروزه برای درک سازماندهی موسیقی دستگاهی صورت میگیرد با کمک متن و مولفش بپیماید. اگر جز این باشد به هیچ شکل نمیتوان وجود آن مقدار توضیحات را دربارهی مسالهی طبقهبندی و دیگر مقولاتی که به نظر نویسنده پایهی شکلگیری دستگاه شدهاند را روا داشت.
درست است که مولف میگوید: «هدف اصلی این مجموعه آن است که روشی آسان و عملی برای تشخیص دستگاههای موسیقی ایرانی برای کنجکاوان و علاقهمندان تدارک ببیند» (همانجا)، اما به نظر او این هدف تنها با این که از راه تمرین شنیداری صرف و چند نشانهی صوتی متمایز کننده، توانایی بازشناسی یک دستگاه را به شنوندهی علاقهمند اعطا کنیم، محقق نمیشود.
انگار او مجموعه را برای گونهی دیگری از کنجکاوان نوشته است و درست به همین علت هم هست که در متن با روندی آشنا میشویم که از دیدگاه مولف روند تکوین دستگاهها بوده است.
سازمانِ از امر انتزاعی به مصداق متن که از موضوع بسیار عام طبقهبندی میآغازد و انواعی از طبقهبندیها را مینمایاند و در این رهگذر به ظرافت، خواننده را به زدودن برخی سوءتفاهمها و حتمیتهای موسیقی دستگاهی با چشمانداز تجربیات خود همراه میگرداند. این که محتوای چنین گزارههایی که محمدرضا فیاض در کتابش آورده مانند «فکر طبقهبندی مصالح موسیقی ایران در دستگاهها، نه فقط تشتتها را محدود کرد و به آموزش موسیقی روال بخشید بلکه به تکوین نوعی نظام هنری و نوعی منطق آفرینش موسیقی هم یاری رساند.» (همانجا) از نظرگاههای مختلف تا چه حد صحت دارد میتواند موضوع یک بحث فنی باشد اما انتقال پوشیدهی این نکته که هر دگرگونی روی داده در تاریخ موسیقی ما موضوعی است که ممکن است موفق یا ناموفق باشد یا به بیان دیگر قابل نقد کردن و بازخوانی است، درسی است که میتوان به علاقهمندان موسیقی (و به گمان من حتا به متخصصان) آموخت.
دشواری موجود در پیوند زدن آگاهی شنیداری و دانش لازم از سازماندهی موسیقایی یک فرهنگ خاص مخصوص مجموعهی مورد بحث ما نیست. دیگر نمونههای ایرانی و غیر ایرانی هم به شکلهای مختلف با این دشواری روبرو میشوند وقتی به یک قطعهی بسیار سادهی موسیقی کلاسیک گوش میکنیم برای اکثرمان ساده است که تشخیص بدهیم صدای پایانی کشش یا جاذبهی بیشتری از بقیهی نتها دارد اما این که مواد و مصالح موسیقی چطور شکل گرفتهاند که چنین تاثیری ظاهر شده، مبحثی است که بدون شناخت از نظریهی آن موسیقی بسیار دیریاب میشود.
از آن گذشته بدون شناختن این که مصالح صوتی موجود در یک آهنگ را میتوان در یک نردبان موسیقی خلاصه کرد، یعنی درک گام، چطور ممکن است که توضیح داده شود که در فلان فرم در فلان دورهی تاریخی تکرار تم اول در فاصلهی پنجم رخ میداده و به چه علت؟
۱ نظر