در رویکردهای سختگیرانه و بسیار بنیادگرایانه دایرهی آنچه که موجب روا شدن انگ «تحریف» میشود، چنان تنگ است که عملا کار اجرای مجدد به نسخهبرداری میکشد و احتمالا بازسازی شایستهترین عنوان برای آن میشود. در چنین دیدگاهی تاریخ زیست یک اثر پس از خلق همیشه رو به پس دارد همیشه بهترینها در گذشته رخ دادهاند و امیدی هم برای بهبود به چشم نمیخورد. خلاقیت فردی نوازنده کمتر دیگرگونه دیدن و تفسیر در اجرای مجدد کارآیی دارد.
در این نگاه فرهنگی نوازنده، زمانی که صرفا نوازنده است کمتر فکر میکند بازیگر نقشی است که کس دیگری برایش تعیین کرده و در محدودهی آن نقش خلاقیتش را آزاد گذاشته است بلکه بیشتر چنین تصوری را دارد که یا باید خودش بازیگردان باشد یا باید بدون انعطاف اجیر و اسیر اجرای صاحب اثر گردد.
این شرایط که تا همین جا نیز در هم تنیده و متناقض مینماید پیچیدهتر میشود اگر اجرای ردیف را هم از این نگرگاه مورد بررسی قرار دهیم و رفتارمان با آن را در بوتهی این آزمایش قرار دهیم. تا آنجا که به نگرش امروزین ما مربوط میشود ردیفها میتوانند پیوست به یک نام شوند.
از لحاظ تاریخی فعلا اظهار نظر قطعی در مورد این که آیا چنین پیوستی به معنای خلق است یا به مثابه گردآوری یا حتا روایت یک اجرای شخصی شده، امکانپذیر نیست (البته دربارهی ردیفهای باقیمانده از دورهی قاجار). اما آنچه امروز مقبولیت عام دارد این است که احتمال برابری این پیوست با خلق بسیار ناچیز است.
بدین ترتیب وقتی با یک ردیف جدید مواجه میشویم چه اتفاقی را داریم رصد میکنیم؟ اجرای مجدد یک پدیده که تعلقش به درستی روشن نیست؟ وقتی اجراهای مختلفی از یک ردیف معین (مثلا میرزاعبدالله) را میشنویم چطور؟ اندیشیدن به این موضوع دشواری بررسی تلقی ما از اجرای مجدد را دو چندان میکند. دوگانهی تحریف-تفسیر اینجا با شدت بیشتری خودنمایی میکند چرا که با یک متن مرجع روبرو هستیم که میتوان اجرا را در پرتو آن تفسیر کرد.
نوازندهای یک گوشه از ردیفی معین را مینوازد، مثلا ملانازی. اگر قبول داشته باشیم که گوشههای ردیف خود میتوانند به عنوان قطعهی کوتاه موسیقی هم مستقل از کارکردهای دیگرشان، محسوب شوند، باید بپذیریم که این یک اجرای مجدد است با همان مسایل و دشواریها. معمولا در این جا نمیگوییم این یک اجرای مجدد است.
اما کلامی را به کار میبریم که گاه نشانگر نارضایتی ما از فقدان خلاقیت در اجرای یک قطعه موسیقی از پیش موجود است؛ مثلا میگوییم: «او فقط همان ردیف را بلد است بزند.» یا «دارد درس پس میدهد».
حال اگر مثال را گسترش بدهیم به نقطهای میرسیم که یک نوازنده اجرایی شخصی و متفاوت از (بخشهایی یا تمام) یک ردیف معین ارائه دهد (چنان که در مورد ردیفهای مشهور گاه رخ داده است)، مسائلی مانند اصالت، مشابهت و … نخست مطرح میشوند که سوی تفسیری اجرای مجدد را محدود میکنند. در مورد زیبایی احتمالی که ممکن است برساختهی خلاقیت در اجرای مجدد باشد کمتر صحبتی هست و چالش اصلی تا کنون حول محور اصالت چنین اجرایی میگشته است.
از این دیدگاه آزادیهای یک اجرای مجدد در تقابل با اصالت اجرایی قرار میگیرد. در اینجا هم رویکردی که شرایط زیست آیندهی یک قطعه را از آن خود میداند به چشم میخورد افزون بر این که موضوع اجرای مجدد بسیار کمتر به چشم میخورد. در کمتر اجرای هنریای دیده شده که بخشهایی از یک ردیف معین مجددا اجرا شود. کسی به اجرای بی کم و کاست یک گوشه (خواه در فرآیند آموزش و خواه در یک کنسرت) اجرای مجدد نمیگوید.
۱ نظر