رابطهی جزء و کل در خردهروایتهای صوتی
عدم اتکای یک اثر موسیقی پستمدرن به یک روایت کلان موسیقایی، سبب میشود تا این نوع از آثار، هم در تمامیت خود قائم به ذات باشند و هم اجزایشان استقلال بیشتری داشته باشند. میتوان هر جزئی از چنین موسیقیهایی را حذف و به جای آن هر چیز دیگری جایگزین کرد. همین ویژگی، خاستگاه انواع بی پایانی از فُرمهاست که میتواند وجود داشته باشد و به همین دلیل است که فرم در پستمدرنیسم همواره خود، بخشی از محتوا و در مواردی تمام محتوا بوده است و «چیزی خارج از متن وجود ندارد»(۳). در یک اثر کلاسیک، فراروایت به عنوان اصل ساختاری حاکم، نقش اجزا را تعیین میکند و آنها را در قالب کلیّتی وحدتیافته با یکدیگر پیوند میدهد؛ اما در یک اثر اوانگارد، اجزا از استقلال چشمگیری در برابر کل، برخوردارند (بورگر، ۱۳۸۶: ۱۵۳).
اما باید توجه داشت که بهرغم تمام ناهمخوانیها بین عناصر و اجزا، وحدت یک اثر موسیقی اوانگارد، به واسطهی جمع شدن آن عناصر تشکیل دهنده در قالب یک اثر واحد موسیقایی، همواره حفظ میشود. به عقیدهی آدورنو همین وحدت است که وجود ناهمخوانیها و ناهمسازیها را در کنار هم ممکن میسازد (همان:۱۰۵). بدین معنی که یک اثر موسیقایی با اجزایی در کمال ناهمخوانی، در نهایت، در قالب یک اثرِ واحد موسیقی معرفی میشود. عنوان یک قطعهی موسیقی با چنین ویژگیهایی نیز، خود عامل دیگری در تثبیت وحدت اثر بوده و همچون نقطهی پرگاری خواهد بود که تمامی اجزای ناهمخوان، گرد آن جمع میشوند.
معنای موسیقایی در خُردهروایتهای صوتی
در دنیای روایتهای کلان، معنای موسیقایی هر چه که باشد ریشه در چارچوب همان روایت کلان خواهد داشت. عدول از این چارچوب، باعث میشودکه اثر موسیقایی معنا و اعتبار خود را از دست بدهد. اجزای تشکیل دهندهی اثری با فرم سونات به پشتوانهی اصول و قواعد مدون و مشخص و تعریفشدهای در کنار هم قرار می گیرند و به پشتوانهی همین ویژگیست که میتوان روشمندبودن و متدپذیربودن تجزیه و تحلیل آثار کلاسیک موسیقی را پذیرفت.
اما در مورد خردهروایتها چه باید کرد و چه میتوان گفت؟ آیا اثری موسیقایی که اصول دلبخواهی خالق اثر بر آن حاکم است و در هیچ چارچوب از پیش تعیین شدهای قرار نمیگیرد فاقد معناست؟ به اعتبار چه سنجهها و معیارهایی می توان اثری را که به هیچ نمونهی موسیقایی قبلی شباهتی ندارد معنادار دانست؟ تردیدی نیست که در این مقابله، دو راه بیشتر پیش روی مخاطب نخواهد بود:
یا مخاطب، اثر را فاقد قابلیت معنادار بودن خواهد دانست یا مجبور خواهد بود دیدگاه خود نسبت به مسألهی معنا را تغییر داده و به زبان ساده، اندکی لیبرالتر بیاندیشد.
از نظرگروه نخست، معنایی برای خردهروایتها متصور نبوده و فقدان پایگاهِ استوار و ثابتی در ذهن و اندیشه و عملِ راویان، مایهی تشویش است. تری ایگلتون در کتاب خود با عنوان «معنای زندگی» می نویسد:
اثر هنری نمونهوارِ مدرنیستی هنوز هم مسحورِ خاطرهی جهانی بهسامان است، و لذا نگاهی چنان نوستالژیک دارد که کسوفِ معنا را نوعی اضطراب، رسوایی، و محرومیتی تحمل ناپذیر تلقی میکند (ایگلتون، ۱۳۹۱: ۱۲۷).
بهنظرمیرسد مراد از بهسامان بودن جهان در این گفتهی ایگلتون همان نظم ذهنی ناشی از تنفس در دنیای روایتهای کلان باشد. بدیهیست که این نظم با به رسمیت شناختن خردهروایتها از هم میگسلد. بنابراین در خردهروایتهای صوتی، معنا دیگر از پیشساختهشده و آماده نخواهد بود، بلکه باید ساخته شود. نکتهی مهم، داشتن یک ذهن جستجوگر است، نه بستن آن با راهحلهای قطعی و یقینی (همان: ۶۷).
پی نوشت
۳- جمله ای از فیلسوف فرانسوی ژاک دریدا (۲۰۰۴-۱۹۳۰)
۱ نظر