در زمینه سازهای موسیقایی، از زمان عود و چنگ موسیقی دان معروف Orpheus که اغلب تصور می شد دارای یک نیروی رقیق سحرآمیز ویژه می باشند، نوعی مقاومت یا مخالفت فعال والبته نه تنها ذهنی، به ویژه در ماهیت محافظهکار نوازنده، با پذیرش این واقعیت وجود دارد که یک شیء یا موضوع حساسی وابسته به عواطف و احساسات، از قبیل یک ساز میتواند دستکم وتا حدودی نتیجه یک واسطه غیرحسی و مکانیکی و قطعاً فرا انسانی، نظیر محاسبات ریاضی باشد. نکته جالب آنکه از منظر حامیان این عقیده، مسائل جدای از این عامل ذهنی، روندی است توام با قیاس از میزان موفقیت سازنده این سازها در تطبیق دو جریان متضاد که عموماً در جهت عکس یکدیگر واقعاند.
این جریانات شامل، ساختار عددی و محاسباتی و دیدگاه ادارکی و حسی شخص می شوند، و البته پایان دادن به این امتزاج و تضاد، نه وظیفه صنعت بلکه رسالت هنر میباشد.
در سالهای اخیر آثار قابل توجهی نگاشته شده است که بر پیشینه تاریخی اصل تناسبات عددی در هنر و طراحی و به ویژه در معماری که ملموسترین نمونه آن میباشد، صحه میگذارند. حتی نسبت به بهترین مطالعات در این زمینه نظیر اثر مهم «اصول معماری از Rudolf Wittkower» که حاصل تحقیقاتی قابل ملاحظه و بینش عمیقاً کارشناسانه هستند، با وجود نکات تحسین برانگیر، انتقاداتی وارد میباشد، از جمله پیشنهادات ضعیفی که ازسوی طرفداران این مباحث می شود، همچون موانع سنگینی در برابر جریان فکری نویسنده به شمار میروند. به همین جهت است که من برای فعالیت در زمینه سازهای زهی و سازندگان آنها تا حدودی متزلزل و نامطمئن هستم.
اگر چه اهداف من بیشباهت به هدفهای مورد نظر Wittkower در زمینه ایجاد اصل تناسبات حاکم به صورت نظام مند نیستند، اما مشکلاتی در مسیر مطالعه در زمینه سازهای موسیقایی وجود دارد که دارای ماهیت مختلفی می باشند و این باعث ایجاد یک روند متفاوت در این فرآیند می شود. طیف وسیعی از مشکلات مذکور، چنانکه قبلاً به تجربه ثابت شده است، مربوط به تصور عمومی موجود از سازندگان ساز به عنوان صنعتگر صِرف میباشد.
این نظریهپرداز معمار از این امتیاز برخوردار بود که در تحقیقات خود بتواند علاوه بر بناهای موجود معماران، از حجم وسیع موجود در اسناد تاریخی که توسط معماران در زمینه معماری نوشته شده و همچنین از کاربرد تناسبات عددی استفاده شده در فرمول های بکار گرفته در کارشان بهره بگیرد.
بر اساس اطلاعات من، هیچ معادل بایگانی شده، مبنی بر استفاده در فرآیندهای طراحی به وسیله سازندگان ساز، در همان دوران به دست نیامده است و به همین جهت این نظریه که طرحهای ایشان مبتنی بر سطح پیشرفته ای از هندسه و دانش تناسبات باشد، معتبر نخواهد بود. این مسئله که چرا چنین مدرک «نوشتاری» علیرغم تحقیقات جامع؛ موجود نمیباشد، رازی است که لزوماً در بحث آتی خود به آن خواهیم پرداخت.
بنابراین، تحقیق حاضر با توجه به حالت موجود، به نوبه خود به اسناد تاریخی متفاوت اما معتبر از این دست خواهد پرداخت. این مطالعه آزمونی با اندازههای دقیق و طرحهای تحلیل شده از یک مقطع تاریخی مربوط به سازهای زهی میباشد که امیدوارم به واسطه آنها بتوان نهایتاً به یک «فرآیند طراحی دارای تناسب» در آثار سازندگان ساز در گذشته دست یافت و چهبسا ممکن است اصول طراحی را ارائه دهد که در حال حاضرسازندگان مدرن برای بازسازی سازهای اصیل گذشته، در جستجوی آن هستند.
در رأس تمام این نکات، دانستن این مطلب ضروری است که مکتوب حاضر، مطالعهای در باب زیباییشناسی تناسبات در طراحی سازهاست و مطالب مربوط به صوت و آکوستیک در آن آورده نشده است. واقعیت این است که موفقیت مطلوب صوتی و آوایی ساز بیشتر از اینکه مربوط به زیبائی ظاهری سطوح آن باشد، مبتنی بر ضخامت صحیح ( محل و جای قوسها arching ها) و نیز استفاده از یک چوب مناسب است که باعث ایجاد یک صدای کامل و سالم در حجم هوا می شود. به هر حال هر کجا که تلفیق این دو مورد فوق (زیبایی و آکوستیک) دیده میشود، ما شاهد هنر بینظیر سازندگان خواهیم بود.
۱ نظر