در این روش معمولاً بار عاطفی کلی یا فضای کلی یک بخش از داستان را با دستگاهی که مناسب تشخیص داده میشود، شبیهسازی میکنند. درنتیجهی چنین کلیگراییای هم شکلهای مختلف یک عاطفه از دست میرود و هم بار عاطفی نسبت دادهشده به یک دستگاه تکراری میشود. اگر غم را بهعنوان یک عاطفه در داستان در نظر بگیریم بهتر میتوان مشکل را دید. کافی است بپرسیم آیا همهی غمها یکی است؟ مثلاً آیا غم حاصل از دانش زیاد را با غم از دست دادن عزیزان یا غم فراق یار یکی است؟ میدانیم پاسخ منفی است. اما راه نخست ما را به نقطهای میرساند که همهی غمها در موسیقی یکی شوند، یا به بیانی همهی حماسهها را از آن حیث که حماسهاند برای مثال به چهارگاه برگردانیم.
ممکن است یک پاسخ در این باشد که از همنشینیهای مختلف مقامی استفاده کنیم تا ترکیبهای عاطفی جدید پدیدآوریم یا دگرگونی فضاهای گوناگون داستان را بپوشانیم. این در ابتدا راه خوبی به نظر میرسد اما میتوان بهروشنی دید آنچه در آینده رخ میدهد تکراری شدن این است. چون با عمومی شدن این رویکرد، دیر یا زود همهی گوشه و کنارهای احساسی پر میشود و به بن بست میخوریم. به میان کشیدن پای گوشههای مدال دستگاهها هم فقط کمی این سرنوشت حتمی را به تأخیر میاندازد زیرا تعدادشان زیاد نیست و درنتیجه فضای چندان گستردهای را از نظر بار عاطفی در اختیار نمیگذارد.
گریز از چنین سرنوشتی دو راه عمده دارد. اول این که آهنگساز چنان خلاق باشد که دنیای نشانههای تثبیتشده را واژگون و شکافی در نشانهشناسی موجود درست کند. به زبان سادهتر با یک یا چند اثرش کاری کند که یک مقام با بار عاطفی شناختهشده دارای ابعاد عاطفی دیگری هم بشود. درست مثل موقعیتی که سرود «ای ایران» خالقی و بار عاطفی دشتی درست کرده است. اینجا یک مقام که معمولاً با برچسب عاطفی غمانگیز شناخته میشود در دستان یک آهنگساز، وضعیتی کاملاً حماسی مییابد (۴). دومین راه گریز از مشکل معمولاً خلاقیت در ملودیپردازی است.
آهنگسازی که موسیقی برای همراهی شعر روایی میسازد (نوعی موسیقی برنامهای) عمدتاً آمادگی دارد ملودیهایی با بارهای عاطفی مورد نیازش (فارغ از آنچه مقام بهتنهایی به آنها بخشیده) خلق کند. این روش در مقایسه با استفاده از بار عاطفی مقامها فضای کاری بیشتری در اختیار میگذارد. در حقیقت از لحاظ نظری امکاناتش بیانتها تلقی میشود. موسیقی ما (و به تبع آن موسیقی متبسم نیز) دراینباره اغلب ساکت است.
علاوه بر فرسایش نشانهشناختی با مسئلهی وضوح هم در روایتهای داستانی سروکار داریم. یک داستان جزئیات و عناصر متعددی دارد و روایتش تنها یک رنگ عاطفی کلی را القا نمیکند. بهرهگیری از بار عاطفیِ مقام راه آهنگساز را برای پرداختن به جزئیات میبندد و بهاینترتیب وجه نمایشی روایت -که از قضا در مورد شعر فردوسی و نظامی اهمیتی درخور دارد- از دست میرود.
پی نوشت
4- در مورد این قطعهی خاص این فقط خود قطعه است که بار عاطفی جدید را پذیرفته و مهارت آهنگساز را در نگاه متفاوت به دشتی نمایش داده. اما میشود شرایطی را در نظر بگیریم که در آن بار عاطفی تازه به خود مقام اضافه شود. چنان که مثلاً بگویند این دستگاه علاوه بر فلان حس که از قبل برمیانگیخت حالا بهمان حس را هم برمیانگیزد، اگر چنین و چنان کنیم.
۱ نظر