حال ببینیم با مسالهی انسجام و در هم تنیدگی عناصر داستانی در چنین شعری چه برخوردی می توانست انجام بگیرد. یکی از معمول ترین راه ها که موسیقی کلاسیک غربی آن را مدیون ریشارد واگنر است این است که شما برای هر یک از شخصیتهای داستانتان یک تم یا موتیف کوتاه در نظر بگیرید و هر گاه که ظاهر میشوند آنرا یا یک واریاسیونی از آن را بنوازید و این موضوع را در متن موسیقیتان بتنید.
ما تجربهی این نوع شخصیتپردازی را در موسیقی ایرانی نداشتهایم تنها نمونهای که میتوان بر آن انگشت نهاد تعزیه است که در آن مورد هم خوانندههای تعزیه تقریبا همان چیزی را میخوانند که در موسیقی دستگاهی آن وقت معمول بوده و موسیقی چندان تفاوتی ندارد.
اگر چه گاهی به هر یک از نقشها یک مقام یا گوشهی خاص نسبت داده میشده است.
احتمالا با توجه به کمی تجربههای انجام شده یا به دلایل دیگر که من از آن آگاه نیستم چنین برخوردی در متن قطعهی سیمرغ صورت نپذیرفته است.
گذشته از نوع شعر دشواری دیگری که ساختن چنین قطعهای در پی دارد طول کلامی است که باید بر موسیقی سوار شود. تجربههای ما برای موسیقی با کلام که بیشتر به عنوان تصنیف بوده از لحاظ طول متناسب با چند بیت از یک شعر است،نه چند ده بیت. معمولا وقتی ما میخواهیم یک قطعه ی زیر پنج-شش دقیقهای بسازیم یک نوع برخورد با مصالح موسیقی میکنیم و وقتی میخواهیم یک قطعهی شصت دقیقهای بسازیم یک نوع برخورد دیگر. در طول شصت دقیقه باید ضمن اینکه مطالب مختلفی ارائه شود این تفاوتهای به گونهای نباشد که پیوستگی اثر از هم بپاشد و تبدیل شود به چند قطعهی کوچکتر که سر هم چسبانده شدهاند.
راههای دیگری هم به ذهن میرسد که میتوانست دستمایهی رابطهی کلام با موسیقی شود بی آنکه بخواهیم دل در گرو شبیهسازی خاطرهی احساسی شعر در موسیقی داشته باشیم امکان این هست که به کلام به عنوان یک عنصر کاملا موسیقایی نگاه کنیم و رابطهمان را تنها بر اساس آن بنا کنیم. یعنی آهنگ و رنگ صوتی کلام (و نه وزن آن) مورد نظر قرار گیرد که البته چنین تجربههایی را من در موسیقی دستگاهی حتا به صورت اولیه هم ندیدهام. اینها بیشتر در آثار آهنگسازان ایرانیای دیده می شود که امروز به آنها مدرنیست میگوییم و اغلب هم برای همراهی با شعر نو.
حجمسازی با شعر -به شکلی که خود بخشهای مختلف شعر درلایههای صوتی متعدد روی هم قرار گیرد و معنای جدیدی بسازد-نیز میتوانست در کار بیاید که تنها در بخش «زال و رودابه» به شکلی مختصر، با خوانشی دکلمهوار که هر بار کلام با تاخیری اندکبر روی قبلی میآید، به آن پرداخته شده است.
در انتهای این فرصت بسیار اندک، تلاش کردم نشان دهم که کدام دشواریها سر راه کار کردن با شعر فردوسی وجود داشته است و چه راههای دیگری جز سوار شدن بر ریتم یک شعر وجود دارد که میتوان از آنها بهره گرفت و در نهایت نشان دادم که حمید متبسم تنها از یکی دو تا از راهحلهای ممکن استفاده کرده است تا بر مشکلات همراهی با چنین شعری فائق آید.
به عنوان آخرین کلام میخواهم بر گردم به پاسخی که به صورت یادداشت مکتوب در همان زمان اجرای اول سیمرغ در تهران، به یکی از مطبوعات داده بودم.
از من پرسیده شده بود با همهی تفاوتهایی که تجربههای موسیقی ایرانی در همراهی با شعر، با شعر فردوسی دارد آیا ممکن است چنین تجربهای موفق شود؟ در آنجا گفتم و باز هم میگویم که باید صبر کرد و دید که آهنگسازان چه خواهند کرد؟ باید دید آیا حمید متبسم این راه را ادامه خواهد داد؟ آیا دیگران از این راه خواهند رفت؟ و سپس فرآوردهی نهایی کارشان را سنجید و نتیجه گرفت.
دوستان گرامی، متاسفانه به دلایل فنی، تاخیر در به روز رسانی سایت موجب شد، این مطلب، دقایقی پس از پایان روز ۱۷ مهر انتشار یابد که از این طریق از شما و صاحب این مطلب پوزش می طلبیم.