تاریخ نه لزوماً تکرار میشود نه میتوان همواره از آن درس گرفت. تاریخ ممکن است یکسره با حال بیگانه باشد و خواندنش دستکم مستقیماً هیچ کارکردی برای جامعهی کنونی دربرنداشته باشد. این مسأله وقتی پای به دنیای تاریخنگاری هنر میگذارد، آزاردهندهتر میشود: دانستن اینکه فلان موسیقیدان در فلان قطعهاش چه مضرابی بهکار برده را چه به آنی که در قرن بیستویکم آهنگسازی میکند؟
تاریخنگاری موسیقی در ایران برای اینکه بتواند دوای درد زخمی باشد، به خود موسیقی و سازوکارهایش میپردازد. فرمهای قدیم را تحلیل میکند تا چیزی نو از آستینش درآورد؛ غالباً با ابزار تاریخ تذکار میدهد که فلان تکنیک «ایرانی» است یا «نیست»؛ و در یککلام، در پی استخراج دستورالعملی امروزین است که اگر از خود تاریخ موسیقی نیز سود نبرد، با نگاه به آن ساخته میشود.
این بههیچروی ناپسندیده یا مذموم نیست؛ امّا مشکل آنجایی آغاز میشود که تاریخنگاری بسان عملهای میشود که باید برای آهنگساز امروزین چیزی در چنته داشته باشد والّا بی«فایده» است. تاریخنگارهای شناختهشدهی ما –از خالقی گرفته تا فیاض- آهنگساز و مولف موسیقی نیز بودهاند. بنابراین غریب نیست که اکثر آنان تاریخ را با دغدغهی همیشگی استخراج چیزی نو برای عمل موسیقایی خوانده باشند.
با اینحال، تاریخ موسیقی میتواند –و باید- چیزی فراتر از اینها باشد و حوزهی پژوهش تاریخی موسیقایی از حوزهی عملی موسیقی مستقل است. شناخت جامعهشناسانهی تاریخ موسیقی، دریافتن پیوندهای آشکار و نهان جریانی موسیقایی با ایدئولوژی رایج زمانهی خود، خوانش تاریخ موسیقی بر مبنای روابط قدرت، توجّه کردن به مسألهی اقتصاد در موسیقی دورهای خاص، و موضوعهایی از این دست کاملاً در تاریخنگاری موسیقایی ایرانی مغفول مانده است.
دانستن این امور ضمن اینکه تصویری تحلیلیتر و عمیقتر از موسیقی هر دوران بهما میدهد، میتواند نه لزوماً به خود آفرینش موسیقایی، که به شناخت سازوکارهای مختلفی که آثار موسیقایی در آن پدید میآیند کمک کند و ابزار تحلیلی ما را برای مواجهه با وضعیت امروز قویتر کند.
دربار هرات در قرن نهم هجری مأمن خلق بسیاری از آثار هنری بزرگ تاریخ ایران بوده است. در آن دوران، احتمالاً، بزرگترین نقاش تاریخ ایران، کمالالدین بهزاد شکوفا شده است. میرعلی هروی و بایسنقر در همان دوران و شهر زیستهاند. قوامالدین مسجد گوهرشاد مشهد و هرات را به امر همسر شاهرخ در همان دوران میساخت.
جامعهی شهری آرامآرام تبدیل به جامعهای شده بود که قدرت مالی سفارش دادن آثار هنری را داشته باشد؛ چیزی شبیه به آنچه در فلورانس در همان سالها داشت رخ میداد. در این وضعیت، ما از موسیقی آن دوران چه میدانیم؟
میدانیم که عبدالقادر مراغی هم در همان سالها متولد شده و کار کرده است و او هم در زمرهی صنعتگران پرشمار دربار شاهرخ در هرات بوده است؛ حتّی چند اثرش را هم توانستهایم تا حدّی بازسازی کنیم. میدانیم که رسالههایی از آن دوران در دست داریم؛ مثل رسالهی کوچک علیبنمحمد بنایی. امّا تاکنون در روایت تاریخ موسیقی دوران تیموری توجّهی به زمینههای فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی موسیقی کردهایم؟ آیا به این پرداختهایم که چرا موسیقی در این دوران چنان رسالههایی را به خود دیده است؟
آیا نسبت میان بانی و صاحبرسالهها را کاویدهایم؟آیا به روابط میان دربار و موسیقیدانان، یا روابط موسیقیدانان و جامعهی شهری، یا حتّی روابط موسیقیدانان با سایر صنعتگران آن دوران پرداختهایم؟ آیا تلاش کردهایم که تئوریهای موجود دربارهی تاریخ و روایت آن را بر تاریخ موسیقیمان سوار کنیم؟
دانستن این موارد کمکی الهام و ایدهپردازی در آفرینش قطعهای امروزی به ما نمیکند، امّا شناختی جدید، همهجانبه، عمیق و زایا بهما میدهد که در نتیجهی آن میتوانیم بهتر امور را تحلیل کنیم و جایگاه خود را –چه از جنبهی موسیقایی و چه از نقطهنظر فرهنگی/تاریخی- بسنجیم. از اینمنظر، باید بیاغراق گفت که ما تقریباً هیچحرفی برای گفتن نداشتهایم.
۱ نظر