یکی از این راهها شاید فرارفتن از دایرهی تنگ تاریخ هنر محض و نگاهکردن به امور مختلف اجتماعی، سیاسی و اقتصادی باشد. کیست که نداند پاگرفتن –تقریباً- هرجریانی در تاریخ هنر و موسیقی وابسته به بسترهای چندجانبهی شکلگیری آن بوده است. نکتهی قابلتوجّه امّا اینجاست که این تغییر وتحوّل در هنر همیشه کاملاً همزمان با تغییرات اجتماعی، فرهنگی، سیاسی یا اقتصادی نیست. امکانات جدید ضبط، پیشرفتهای تکنولوژیک، یا حتّی پیشرفت «الکتریسیته»، تأثیری مشخص روی تغییرات سبکی موسیقی در غرب و حتّی تعریف خود مفاهیم موسیقایی داشته است؛ امّا این تغییرات در دنیای موسیقی معلول عواملی بودهاند که پیش از جهان موسیقی محض، در دنیای بیرون رخ نمایانده بود. بنابراین، اگر منتقد بخواهد به چنین تواناییای دست پیدا کند، ناچار باید تا حدّ ممکن به هرچه پیرامونش میگذرد آگاه باشد، قدرت تحلیل و اندیشهورزی دربارهی آن را داشته باشد و بالاخره بتواند به اثرات قریبالوقوع احتمالی آن در هنر و موسیقی بیاندیشد یا لااقل هنرمندان را نسبت به این وضعیت آگاه کند.
راه دیگر راهی است درونگفتمانی؛ راهی که تلاش کند با تحلیل و تجزیهی خود آثار موسیقایی بفهمد که چنین دورانی دارد فرا میرسد. اگر مفروض این نوشته را دربارهی «دوران انتقال» بپذیریم، یعنی بپذیریم که در دوران انتقال کنشگران در تلاشند از وضع موجود خلاصی یابند امّا تکیهگاهی جز وضع موجود ندارند، شاید بتوانیم به کلید درک این وضعیت دست پیدا کنیم. در چنین وضعیتی، آثار موسیقایی بهایندلیل که نمیتوانند بنیانهای پیشین را برافکنند، دست به تقلا میزنند و این تقلا غالباً در ویژگیهای غیربنیادیتر بروز و ظهور مییابد. در این شرایط، کسی بدون آنکه تغییری در بنیانهای ساختاری سبک –مثلاً نظم مدال یا هارمونیک- رایج ایجاد کند، سازبندی را گسترش میدهد و قطعهای برای سهارکستر مجزا مینویسد تا این تمایل و فریاد تفاوت را جایی دیگر خالی کند، یکی تلاش میکند عناصری از موسیقی فرهنگهای دیگر وارد اثرش کند تا بلکه از چالهی گریزناپذیر بنیانهای پیشین رهایی یابد، و دیگری تلاش میکند ویژگیهایی نو در جنبههای اجرایی اثرش لحاظ کند.
اینها همگی تقلاهایی برای تفاوتبخشی و گریز از امر غالب و درنتیجه نشانههایی از فرارسیدن «عصر انتقال» هستند؛ تلاشهایی که چون نمیتوانند –در دورهی انتقال- بنیانها را تغییر دهند بهناچار در لایههای بهاصطلاح «سطحیتر» نمود مییابند. درنتیجه طبیعی است که میبینیم بسیاری از این تلاشها عجیب، مضحک، نمایشی، مصنوعی و خالی از محتوا بهنظر میرسند. امّا پس از فروخوابیدن تمام این تلاشها و آنجا که غریبانگی آنها خود تبدیل به امر «عادی» کمابیش غالب میشود، باید پرسید که انتهای این راه کجاست؟
نمیدانیم. ممکن است گاه همین تلاشهایی که در نظر اوّل پوچ و مضحک یا سطحی بهنظر میرسند از دل خود بنمایهی الهامگیری آیندگان شوند و بنیانها را عوض کنند؛ چنانکه تغییرات کروماتیک و مدگردیهای نامتعارف رمانتیکهای متأخر به آتنالیسم شوئنبرگی منتهی شد. ممکن هم هست وجه دیگر این وضعیت فقط تکثر باشد، ممکن است ناموفق بماند و باعث بازگشت به نظام پیشین شود و ممکن هم هست بهکلی در همان فضایی «رویهای» یا بهاصطلاح «سطحی» باقی بماند و نسخهی یک روند ممتد را بپیچد؛ امّا سرانجام هرچه که باشد، آغاز این راه شاید نشانهی احتضار سبکی رایج و غالب در تاریخ موسیقی است.
۱ نظر