آن زمانها بر روی پیشخوان صفحه فروشیها دو سه تایی گرام میگذاشتند آن هم با گوشی بزرگ که خریداران بتوانند صفحه خود را شنیده و انتخاب کنند. پس من صفحه را از جلدش بیرون آوردن و بر روی گرام گذاشته آن را روشن کرده و گوشی را به گوشم گذاشتم . حالتی داشتم که گویا کسی به زور میخواهد مرا وادار به کاری کند و من هم علیرغم میل خود به آن تن دادهام.
هنوز یک دقیقه از شروع آهنگ نگذشته بود که متوجه شدم این موسیقی چیز دیگری است.
تا به حال با چنین حالتی روبرو نشده بودم، موسیقی نوعی حس خاصی را در من ایجاد میکرد که تا مدتها به دنبال هنری در توازن با آن بودم، هنری که بتواند میان گذشته زیستن آدمی با آرزوهایی که آیندهاش را میساختند پیوند برقرار سازد.
نوعی احساس سرسپردگی به گذشته اما گریزان از آن و در عین حال شوق به یافتن چیزی در آینده که بتواند معصومیت زیستی آدمی را از درون این خشونت حاکم بیرون کشد.
فرازها و فرودهای موسیقی با تمامی اشکالی که قبلاً شنیده بودم متفاوت بود، در عین سادگی ملودیها نوعی درد مشترک را بیان میکرد. فریادهای انسانی را به گوش میرساند که میخواست در هجوم خون و بیرحمیها، در هجوم کینها و نفرتها آن گوهر پاک زیستی را که در لحظه تولد میدرخشد، یعنی صداقت را حفظ کند.
از عمق این فریادها و نالهها و وزوزهای جادوگران بیرحمی که جهان ما را تنها با خون آشنا میسازند، به یکباره ناله ویلنسل آغاز میشد که آن هم در بستری از ریتمی ملودیک با ارگ که مکیدن شیر صداقت را از پستان مهر مادری تداعی میکرد…
آنچنان در فضای موسیقی فرو رفتم که متوجه نشدم عباس چمنآرا مرا صدا میکند. سر که بلند کردم او را دیدم که لبخندی بر لب داشت و مرا نگاه میکرد. موسیقی کم کم به انتهای خود میرسید، حدود ربعی از ساعت گذشته بود، گوشی را از گوشم برداشتم و گفتم: عباس اینها کیاند؟ او گفت: این گروهی است به نام Pink Floyd.
چنین بود ماجرای آشنایی من با این گروه. یادم میآید قسطی چند آلبوم از صفحات این گروه را از بتهوون خریداری کردم. آلبومهای LIMMAGUMMA, MEDELS, ATOM HEART MOTHER و RERICS را با خود به خانه و محله بردم، به سرعت موضوع را با دوستان در میان گذاشتم، آنها نیز شیفته کارهای این گروه شدند. چیزی نگذشت که آلبوم دیگری از آنها منتشر شد به نام WISH YOU WERE HERE بعد از آن DARK SIDE OF THE MOON و با همین آلبوم بود که گروه Pink Floyd در بین عموم مردم نیز محبوب و شناخته گردید، سپس کار THE WALL که با این کار گروه به اوجی رسید که تا به حال هیچ گروهی نرسیده بود، به اوج پیوند موسیقی با تصویر. روندی که آن زمان سابقه نداشت.
آلبوم دیوار سرشار از موسیقی ضد جنگ و ماشین تبلیغاتی است. اوجی بود میان اندیشه و هنر و به شدت تاثیرگذار. سرانجام با آلبوم FINAL CUT ماجرای زندگی P.F. تغییر کرد، چرا که R.WATERS از آنها جدا شد. اما با همت D.GILMOUR گروه چند اثر دیگری نیز به جهان موسیقی عرضه کرد.
برای من گروه P.F. همیشه زنده است. چرا که هنوز هم از شنیدن موسیقی این گروه لذت میبرم. امیدوارم شما نیز با من در این لذت شریک باشید!
pink floyd hameshe baraye manam zendast mer30 baraye matlabe khoobetoon…
آقای قانع بصیری و پیر بازاری خیلی کم می نویسید بیشتر از آن دورانها بگید لطفا….
این پاراگراف :نوعی احساس سرسپردگی به گذشته اما گریزان از آن و در عین حال شوق به یافتن چیزی در آینده که بتواند معصومیت زیستی آدمی را از درون این خشونت حاکم بیرون کشد.
بهترین توصیفی بود که از پینک فلوید مشد نوشت – من همیشه از کار های این گروه موفق لذت بردم و دقیقا در زمان و مکان گم شدم؛ کسی متوجه نمیشد…
دوباره سلام – با خانم هاله موافقم 🙂
واقعا زیبا نوشتید .من عاشق کارهای این گروه افسانه ای هستم شاهکارن.ممنون لذت بردم
har ja o har lahze k hassam,har hessi k dashte basham,har halo havayi k dashte basham ahangaye pink floyd taskindahandeye ehsasame,,,mersi az neveshteye zibatoon