این درست همان ایرادی است که معمولا در گام اول بروز میکند؛ تصمیم میگیریم که موسیقی ایرانی را با یک زمینهی دراماتیک و شاید با متنی که کمتر تاکنون همراه آن بوده به هم بیامیزیم اما نه بیان تکنیکی متحول شده و نه مفاهیم زیباشناختی، موسیقی همان است که بوده. این ایراد عمدهای است که در اغلب تلاشهای اینچنینی دیدهایم. در واقع وقتی به قول شما صحبت از تغییر «زیست» نوعی موسیقی است (من واژهی زیست را که شما به کار بردید به عنوان استعارهای برای طیفی از تغییرات فرض میکنم) انتظار داریم موسیقی نیز برای هماهنگ شدن با شرایط زیست جدیدش لااقل کمی تغییر کند اما اغلب چنین نمیشود.
موسیقی سکوت میکند. ساکن میماند و دست بالا در سطح دگرگون میشود. مثالی بزنم از سطحیترین لایهی ارتباط میان متن دراماتیک و موسیقی تا موضوع کمی ملموستر شود.
در موسیقی ما تفاوت عمده و آگاهانهای میان حالت و بیان اشعار مختلف از نظر حس نمایشی موجود در لحظات متن وجود ندارد، برای مثال شما کمتر خوانندهی ایرانی را میشناسید که که بتواند قلندرانه خواندن، مست و خراب بودن را آگاهانه بازی کند.
اگر خوانندگان به این شکل تربیت نمیشوند معنیش این است که آهنگساز در قدم اول و در یکی از سطحیترین لایههای کارش متوقف میشود. طبعا برای مقابله با این وضعیت دو راه بیشتر وجود ندارد یا باید دست به مکاشفه بزند و مجریان را هم در جریان تمریناتی طولانی به بسط تواناییهایشان وادارد یا باید متن را با تکنیکهایی که برای موضوعات دیگری کامل شدهاند به شکل سرسری مخلوط کند؛واضح است که نتیجه اغلب چنگی به دل نمیزند.
از همین روست که من فکر میکنم برای این زیست تازه کافی نیست که متن عوض شود. حتا کافی نیست اگر هدف به روشنی همنشینی موسیقی و متن دراماتیک یا کنش دراماتیک باشد. اخیرا نمونههایی تحت عنوان «اپرا» در ایران اجرا شد که نمونهی خوبی است از بحثی که الان به به آن پرداختیم.
در این اپراها که از موسیقی ایرانی به معنی مرسوم آن بهره گرفته بودند به وضوح ناسازیهای فنی بسط و گسترش موسیقی دستگاهی با نیازهای یک نمایش موسیقایی خود را عیان کرده بود؛ چرا که همهی تمهیدات نمایشی و موسیقایی در مقابل این پرسش ساده که: «اگر صحنه را برچینیم» یا «چشمهایمان را ببندیم» چه چیز بیش از (یا به غیر از) گوشههای دستگاهها خواهیم شنید؟ تاب نمیآورد.
موانع تکنیکی به دشواریهای بیانی منجر شدهاند و به نظر من پیوستگی زیباشناختی بسیار کمی میان عناصر موسیقایی و غیر موسیقایی برقرار شده است. همین جاست که ناگاه من شنونده به فکر میافتم که نقش موسیقی در دوگانهی موسیقی-متن یا سهگانهی متن-موسیقی-کنش نمایشی (بسته به نوع اثر) چیست؟ عنصری منفعل که قرار است بر مدار معتاد خود بگردد؟ یا نوعی رابطه که حدودش را کار هنری و الزامات آن تعیین میکند؟ کنش نمایش-متن-موسیقی چه چیزی بیش از یک نمایش معمولی دارد؟ موسیقی قرار است بار دراماتیک را افزایش بدهد؟ قرار است لحظات متن را تا آنجا میتواند در دنیای صداها پژواک دهد؟ تنها به خواندن متن کمک میرساند؟ عنصری تزیینی و اضافی است که به دلایلی حضور دارد؟
۱ نظر