موتر: در حقیقت من از آن دسته موزیسین ها هستم که باید با موسیقی که می نوازم ارتباط احساسی بگیرم. به عبارت دیگر اگر نواختن یک قطعه تنها یک فعالیت ذهنی باشد، من نیازی به اجرای آن بر روی صحنه نمی بینم. چون در این صورت ممکن است نتوانم آن را به اندازه کافی خوب، متقاعد کننده و پر شور بنوازم، در نتیجه مخاطب هم نمی تواند آن را درک کند، از آن لذت برده و الهام بگیرد.
مثلا گوبایدولینا قطعا آهنگسازی است که فرم را به خوبی شناخته است. آثار او ژرفای احساسی دارند و قدرت نت نویسی و ارکستراسیون او باور نکردنی است. داستان شکل گیری کنسرتوی In Tempus Praesens او بسیار شگفت انگیز است. داستان از این قرار است که گوبایدولینا، این سازه عظیم آوایی را در ذهن خود می شنود و سعی می کند آن را بر روی کاغذ بیاورد، قابل فهم ساخته و نظم ببخشد … اما همانطور که در حال نوشتن نت هاست ناگهان صداها این موسیقی در ذهنش محو می شود.
او نتوانسته سریع عمل کند، حقیقت تأثیر گذارتر این است که گوبایدولینا گاهی صداهایی را در ذهنش می شنود که با هیچ ارکستری نمی توان آنها را نواخت. در نتیجه آنچه او بر روی کاغذ می آورد، تنها بخش کوچکی از آنچه باید باشد است و به عقیده من همین درصد کم نیز واقعا مو را بر تن انسان سیخ می کند. این تجربه ای است که می تواند زندگی انسان را متحول کند زیرا گوبایدولینا از عظمت نمی هراسد. اما بعضی از آهنگسازان معاصر از عظمت ابا دارند زیرا احساس می کنند که ما به عینیت کامل نیازمندیم اما من مانند آنها فکر نمی کنم.
من واقعا گوبایدولینا را تحسین می کنم، زیرا او نیز مانند باخ آهنگسازی چیره دست، ماهر و کاملا با تجربه است. او نسبت ها را به خوبی می شناسد، مثلا، رابطه بین پنج قسمت کنسرتو ویولون را می داند. این نوع آهنگسازی به این معنی نیست که او هرچه به ذهنش می آید را می نویسد چون باشکوه و عظیم هستند بلکه کار او سه مرحله متفاوت را در بر می گیرد.
گوبایدولینا نخست رجیسترهای بالا و پایین را در رنگ های روشن و تیره می نویسد. این ویولون کنسرتو داستان سوفیاست، الهه ای که وجود تنهایی است که در برابر جامعه قرار گرفته است. قطعا رجیسترهای بالای ویولون نمایانگر سوفیا هستند و در پارتیتور ارکستر، تنها یک ویولون وجود دارد. سپس زهی های تیره و تسخیرگر را می شنویم که بخش تاریک پارتیتور را تشکیل می دهند.
گوبایدولینا پس از ایجاد تعادل بین بخش های روشن و تیره که خود رویکردی فلسفی است، سپس به کار دشوار وارد کردن آنها در معادله می رسد. او در این مرحله با رابطه تمپوها در هر پنج بخش کنسرتو سرو کار دارد. این کار واقعا محاسباتی است و در اینجاست که رابطه او با باخ آشکار می شود.
اما ویژگی خاص این اثر این است که معماری آن هیچگاه ایجاد مزاحمت نمی کند بلکه شما را شیفته خود می کند. باز ممکن است به نظر برسد که این کار برون ریختن آن چیزی است که در ذهن شکل گرفته اما نکته در این است که این اثر به زبان گوبایدولینا نوشته شده است و هیچ شباهتی به آثار دیگران ندارد البته نمی توان این را نیز انکار کرد که گوبایدولینا برخاسته از سنتی است که کاملا تحت تأثیر موسیقی قرن ۱۸ و ۱۹ بوده است. اما گوبایدولینا این موسیقی را از آن خود کرده است و سبک خاص خود را دارد.
نایلز: که کار آسانی هم نیست، درست است؟
موتر: وقتی پای حرف آهنگسازها می نشینم به دردی که پشت هر قطعه نهفته است پی می برم. مخصوصا در این کنسرتو درد زیادی نهفته است. مثلا چهل میزان پیش از کادانس را در نظر بگیرید. از نظر گوبایدولینا در این صحنه سوفیا تقریبا به صلابه کشیده می شود. در این لحظه حساس ارکستر موتیفی کوبه ای دارد که مانند سنگی پا بر جا می ایستد: سرنوشتی گریز ناپذیر و ویولون نیز در تلاش فرار است.
پس از یک درنگ طولانی غیر قابل باور، کادانس شروع می شود. این قطعه باورنکردنی است و من واقعا تحت تأثیر قرار گرفتم وقتی دیدم که مخاطبان در اجرای نخست آن در سوئیس می توانستند آن را درک کنند. من بر این باورم که در هر هنر بزرگی پیامی گنجانده شده که حتی اگر برایمان نا آشنا نیز باشد می توانیم با آن ارتباط بر قرار کنیم.
۱ نظر