بیشتر از دو سال از به روی صحنه رفتن ارکستر ملی به رهبری فخرالدینی میگذرد و امروز او پس از مدتها سکوت و رکود، عزم خود را جزم کرده تا باز با ارکستری دیگر و ترکیبی دگرگونه روی صحنه برود و موسیقی مورد علاقه خود را که بهره مند از همراهی و همدلی بسیاری از مردمان این سرزمین است را به اجرا بگذارد. فخرالدینی بدون شک یکی از فعال ترین موسیقیدانان ۴۰ سال گذشته موسیقی ایران است، کسی که از ویولون نوازی به سبک ایرانی شروع کرد و به آهنگسازی موسیقی سمفونیک رسید؛ ولی همیشه هر دو فرهنگ را به همراه داشته و دارد. فخرالدینی با اینکه مردی است، گریزان از حواشی معمول نام آوران عرصه موسیقی، ولی همیشه حواشی او را همراهی کرده است، شاید به این خاطر که مدت زیادی از فعالیت های هنری اش را در سطوح حساس هنری گذرانده است.
آخرین اتفاق مهمی که سرنوشت هنری فرهاد فخرالدینی را دچار دگرگونی کرد، تعطیلی ارکستر ملی و قهر او بود که به دلیل بی مهری مسئولین روی داد.
فخرالدینی از هنرمندان انتظار همراهی را داشت ولی گویا این همراهی اتفاق نیفتاد و ارکستر بزرگ و جوان دیگری به نام ارکستر او با همراهی شاگردان و دوستان قدیمی اش تشکیل شد. چرایی این عدم همراهی خود بحث مفصلی است که دلایل آن برای علاقمندان این هنر هیچگاه به خوبی روشن نشد.
با فرهاد فخرالدینی نشستی داشتیم در منزلش و با او به گفتگو نشستیم از آغاز فعالیتش تا امروز که هنرمندی کهنه کار و با سابقه است.
خادمی: قبل از اینکه شما وارد رادیو شوید در حوزه آهنگسازی و ویولون شاگرد چه کسی بودید؟
– من موسیقی را با ساز ویلون آغاز کردم؛ اولین معلم من در منزل به من درس میداد. بعد به من پیشنهاد کرد که نزد استاد ابوالحسن صبا بروم و من به اتفاق ایشان به منزل استاد صبا رفتم که وی در منزل نبود و من نزد یکی از شاگردان استاد صبا به نام احمد مهاجر که در ارکستر ایشان ساز هم میزد، رفتم. بعد از این چهار سال من ساز را جلوی استاد صبا زدم که استاد گفتند همه فن ویولون را یاد گرفتی و نیازی به تدریس من نیست؛ بعد از این موضوع من پیش استاد تجویدی رفتم، منتهی آقای تجویدی گفتند فردا قرار است یک تعدادی هنرجوی موسیقی به هنرستان بیایند و ما آنجا همه را تقسیم میکنیم و من آنجا با شما کار میکنم و زمانیکه من رفتم به سرعت پذیرفته شدم.
فردای آن روز قرار بود استاد صبا با تعداد دیگری از استادان هنرستان بیایند و از بین هنرجویانی که ثبتنام کرده اند؛ هنرجو انتخاب کنند. ما حدود ۴۰ نفر بودیم؛ استاد صبا با شکوه خاصی وارد شد که اساتید دیگر پشت ایشان وارد شدند. من قبلا استاد صبا را در حین تمرین ارکستر دیده بودم و میشناختم.
بعد گفتند یک نفر بیاید و امتحان بدهد، همه در سکوت بودند و فضای سنگین با دلهره و اضطراب توام بود و من دیدم هیچ کس حاضر نشد امتحان بدهد؛ من پیشقدم شدم و از جای خود بلند شدم و با ویولون جلو رفتم تا شروع کردم به نواختن، ایشان در ابتدا از شکل انگشتان من تعریف کردند و بعد دستشان را روی شانه من گذاشتند و گفتند به این هنرجو خودم درس میدهم. آقای تجویدی پشت سر استاد صبا ایستاده بودند من نگاهی به ایشان انداختم و تعجب کردم چون قرار نبود من پیش کسی غیر از آقای تجویدی بروم! بعدا آقای تجویدی گفتند صبا استاد من است و سعادت بزرگی نصیب تو شده است که ایشان میخواهند خودشان به تو درس دهند.
خلاصه من شاگرد استاد صبا شدم و در حقیقت فرصتی شد که آنچه را که پیش آقای مهاجر زده بودم، نزد استاد صبا دوباره کار کنم و ایشان متوجه شدند که من همه چیز را خوب بلد هستم. در پایان از بین ما ۱۰ نفر فقط سه نفر از ما یعنی من، آقای حسنی و آقای ساسان سپنتا شاگرد استاد باقی ماندند و بعد ایشان متاسفانه فوت کردند؛ البته بیش از همه من بیشتر سر کلاسها حاضر بودم و از همه مرتبتر بودم. استاد صبا در هفته دو روز به هنرستان میآمدند تا به ما سه نفر درس بدهند که غالبا آن دو نفر غایب بودند. ایشان یک یا دو ساعت با ما کار میکرد و من بعدها فهمیدم که این مرد دو روز در هفته، فقط به خاطر ما سه نفر میآمده به هنرستان.
به این ترتیب من تا زمانی که استاد صبا زنده بود، شاگرد وی بودم و بعد از ایشان شاگرد آقای تجویدی شدم.
من ازتون تشکر میکنم . آیا راه ارتباطی ای تلفنی ایمیلی چیزی از این استاد دارید؟