زمانی که دیلنا آغاز به نواختن ویلن کرد، روش تدریس موسیقی سوزوکی (Suzuki movement) ویلنیست بزرگ ژاپنی، در آمریکا در اوج خود بود. آنچه دیلنا را از سن بسیار پائین به سوی موسیقیدان شدن پیش برد، اصرار مادر بود.
دیلنا: “مادر من شیفته موسیقی بود، همواره آرزو داشت یک موسیقیدان شود اما هیچ گاه شانس آن را نیافت. در دبیرستان تظاهر به نواختن ویلن کرد بدین ترتیب به ارکستر مدرسه راه یافت. اما در حقیقت هیچ گاه آرشه را روی سیمها نلغزانده بود! بنابراین دوست داشت همه ما سازی بنوازیم. در آن زمان دشوار بود زیرا هیچ معلمی نبود که حاضر شود به کودکان نوازندگی آموزد. من دو سال و نیم داشتم، یعنی در سال ۱۹۶۴ که سوزوکی اولین سفرش را به آمریکا برگزار می کرد. والدینم به آن کنسرت رفتند. هیچ کس چیزی راجع به سوزوکی نمی دانست. تنها همه تحت تاثیر و حیران از اجرای او مانده بودند. پس مادرم گفت: “این نشان میدهد که قدرت در نوازندگی دست یافتنی است، پس من هم می خواهم آن کار را انجام دهم.”
مادر دیلنا زنی با اراده و فداکار با اصلیتی از کاستاریکا-آمریکای مرکزی بود، او به کتابخانه رفت و هر کتابی را که چگونگی نواختن ویلن را می آموخت قرض گرفت تا بتواند به خود نواختن را بیاموزد و همچنین آن را به کودکانش یاد دهد.
دیلنا: “مادرم شبها آنچه را که روز بعد قصد داشت به ما بیاموزد خود می آموخت و تمام این آموزشها و یادگیری را به تنهایی به دوش می کشید، کتاب اول سوزوکی را خیلی زود به پایان رساندیم، تا آنکه به دوبل کنسرتوی باخ رسید. از عهده یادگیری این قطعه برآمدن برای وی بی شک چشم گیر بود. به درستی، این قدرت و زبانه مادرانه او بود که به ما می آموخت.”
آیا خود دیلنا با کودکانش این چنین برخوردی دارد و به ۴ فرزند خود از ۹ ساله تا ۲۵ ساله موسیقی می آموزد؟
دیلنا: “خب بچه های من، (با خنده)، همه آنها ساز می نوازند، اما من بدترین معلم سوزوکی ممکن برایشان بودم.”
خانم دیلنا هیچ گاه به مدرسه جولیارد یا کورتیس نرفت. اغلب در خانه آموزش می دید در محیطی پرانرژی و مملو از هنر: ویکی جنسون (Vicky Jenson) خواهر دیلنا؛ انیماتور معروف، کارگردان “شرک” و “ماجرای کوسه” و برادرشان ایوان، نقاش و شاعر است. دیلنا زمانش را با ویلنیستهای بزرگ قرن بیستم گذرانده است، چون: میلستین (Nathan Milstein). خود دیلنا درباره دو هفته تابستان به همراه میلستین، گفته است: “همانند نشستن در مقابل خدا بود. صحبت درباره تکنیکهای ناب نوازندگی. چیزی که وی مرا تشویق به تغییر آن کرد: قراردادن انگشتهایم نزدیک به هم در پشت آرشه بود. در حالی که در ۱۰ سالگی وقتی نزد ایزاک پرلمن (Itzhak Perlman) می رفتم وی به من آموخت که انگشت هایم جدا از هم باشند و انگشت سبابه ام بیشتر برای حرکت صدا به بیرون استفاده شود.”
دیلنا: “روشی که میلستین در من تغییر داد در واقع بازگشت به آنچه بود که در کودکی آموخته بودم. گرچه کار دشواری بود، گویی چماغی زیر دستم نگه داشته ام. در حقیقت منظور میلستین از کنار هم قراردادن انگشتها تاثیرگذاری صدایی بود. اگر به انگشتان وی و هایفتز (Heifetz) در هنگام اجرا نگاه کنید، انگشتان آنان در هنگام نواختن در کنار هم خم می شوند. وی سعی می کرد به من بیاموزد از قدرت ماهیچه هایم برای تکنیک آرشه استفاده کنم. برای حمایت از بازویم و تسلط کامل بر هر حرکت کوچکی آنرا با استفاده از ماهیچه های بزرگتر به جای استفاده از ماهیچه های کوچک انگشتان برای کنترل حرکات ریز انجام دهم. میلستین اغلب مثال جراحان چشم را برایم می زد؛ زمانی که جراح شکافی در چشم ایجاد می کند که بسیار ریز و ظریف است باید از چاقوی جراحی کوچک اما سنگین و پرقدرت استفاده کند و از نیروی ماهیچه ها برای برش، نه آنکه از انگشتان دست به همراه چاقوی ریز و کوچک برای انجام شکافی حساس بهره گیرد. استفاده از ماهیچه های کوچک خطای بزرگتری را منجر می شود، هنگامی که عصبی می شوید اولین نقاطی که به لرزش می افتند ماهیچه های کوچک هستند. شما تسلط فوق العاده ای با اتکا و استفاده از ماهیچه های بزرگتر به دست می آورید.”
۱ نظر