تا اینجا با روشی تدریجا گسترش یابنده، گام به گام نشان داده شد که حتا اگر آن دید باریک و سختگیرانه را نسبت به کتاب نداشته باشیم و تنها از منظر تنگ یک کتاب دیگر -که احتمالا مدل اولیهی این فرهنگ یا نخستین محرک ذهنی مولف بوده است- بدان ننگریم و از رهگذر آن مستبدانه حق اندیشیدن یک مولف را هر چند از دیگران تاثیر پذیرفته باشد، سلب نکنیم، اشکالات کتاب برسرجای خود باقی میماند و گاه حتا شدیدتر هم میشود.
آخرین گامی که در این روند تدریجی باید برداریم این است که به شکلی فرضی بپذیریم نام کتاب به کلی نادیده گرفته شود و با خود بیاندیشیم که این اصلا یک کتاب در مورد موسیقیشناسی نیست بلکه نوعی فرهنگنامه است که برخی عناوین مرتبط با موسیقی را در خود دارد و آنگاه با این مرزبندی جدید متن را وارسی کنیم. به کمک یک مثال شرح خواهم داد که حتا با این عقبنشینی زیاد و چشمپوشی از همهی ادعاهایی که در نام و روش کتاب به چشم میخورد باز هم با متنی مطمئن سر و کار نداریم.
مدخل «سازشناسی» در این کتاب مثال جالبی است که فقدان روشمندی و یکدستی در فرآوری اطلاعات این کتاب را شکل داده است. در متن این مدخل جز تعریفی کلی از موضوع، با هیچ یک ازموضوعات اصلی زیررشتهی سازشناسی؛ روشهای مختلف طبقهبندی، متنهای تاثیرگذار و تغییرات سازشناسی دستکم در طول تاریخ معاصر، به طور دقیق آشنا نمیشویم.
حجمی از متن به موضوع سازشناسی در کتاب مقدس اختصاص یافته و بخش دیگری نیز به شرح بسیار سطحی و گاه نادرست نحوهی طبقهبندی سازها، سپس به طرح موضوع کارگاههای ساز پرداخته و بعد به معرفی چند اثر که در آن از سازهای مختلف استفاده شده (۳۳)، بسنده کرده است. بیسامانی و عدم یکدستی و روشمندی در چیدمان این اطلاعات در همین شرح کوتاه هم به خوبی مشخص است.
بر همین اساس به نظر میرسد که حتا یک هنرجوی جستجوگر موسیقی که مایل است چند صفحهای در مورد سازشناسی بخواند و با وضعیت امروزی آن آشنا شود، نتیجهای جز این سردرگمی عایدش نخواهد شد که آیا سازشناسی طبقهبندی سازهاست؟
آیا دانستن تاریخچهی کارگاههای سازنده است؟ آیا دانستن اطلاعات اولیه در مورد نوازندگان برخی سازها هم بخشی از آن است؟ آیا آثاری که رنگآمیزی آنها به صورتی انجام شده که ممکن است به عنوان معرفی سازها به شمار بیایند جزیی از زیررشتهی سازشناسی است؟
نتیجهی تمام این بررسیها دو نکتهی کلی را برایمان روشن میسازد؛ نخست میزان آشنایی و شناخت مولف از حوزهای که به آن وارد شده عمیق نبوده (۳۴) و باعث مشکلاتی در سازمان دادن مطالب و گاه در صحت اطلاعات، شده است (۳۵). دوم که بخش بعد را به خود اختصاص داده تلقی بابک احمدی از موسیقیشناسی است.
پی نوشت
33
– به نظر میرسد این بخش بیشتر در زیر مبحث ارکستراسیون و در نظریهی معطوف به عمل موسیقایی مطرح باشد. دستکم تا بحال در کمتر کتاب سازشناسی طرح چنین مباحثی دیده شده است.
34- البته به جز آشنایی با آثار صوتی که گاه کاملا در متن نمود یافته و تا مرز خودنمایی پیش رفته است.
35- در صفحهی فیس بوک «آهنگساران معاصر ایرانی» به مدیریت «احسان صبوحی» (http://www.facebook.com/photo.php?fbid=10150101996611744&set=pu.311217831743&type=1&theater) بحثهایی در مورد اشتباههای موسیقایی این کتاب از ۹ آوریل ۲۰۱۱ تا ۲۴ همان ماه جریان داشت، که شامل خطاهایی در تلقی از فرم، نام بردن از بعضی ویژگیهای تئوری موسیقی مانند گام و … میشد. این موارد در مقالهی حاضر مورد بررسی قرار نگرفت به همین دلیل نمیتوانم در مورد صحت یا عدم صحتشان نظر بدهم اما در هر حال آنها هم نمودی از واکنش موسیقیدانان و نه موسیقیشناسان، نسبت به کتاب بابک احمدی است که نباید از نظر دور داشت.
۱ نظر