در روزهای اخیر نقدی با قلم دوست فرهیخته جناب آقای محمد جمالی درباره یکی از نوشته های اینجانب در همین ژورنال به انتشار رسید با عنوان: نقدی بر نقد محمدرضا لطفی؛ آفتاب آمد دلیلِ آفتاب…. ضمن تشکر از ایشان برای ریز بینی و نقدی که بر نوشته اینجانب داشته اند، قصد دارم در این یادداشت نقدی را به این نقد اضافه کنم.
۱- در ابتدا منتقد از نگارنده خواسته است صداقت قلم را رعایت کرده و اگر اعتقاد دارم زنده یاد محمدرضا لطفی در جایگاه یک «استاد» نیست، بیدلیل چنین عنوانی به او ندهم؛ شاید اگر منتقد توجه بیشتری به بخش هایی از مقاله من میداشت که در آنجا از توانایی لطفی در نوازندگی و ملودی سازی یاد کرده بودیم، دادن چنین عنوانی را به لطفی از طرف من از روی تعارف قلمداد نمیکرد… شکی نیست که محمدرضا لطفی یک از نوازندگان برجسته تار و سه تار در تاریخ موسیقی ایرانی و البته یک ملودیست با استعداد است. همین دو عنوان برای او کافیست که لایق چنین عنوانی باشد.
۲- در این بخش منتقد به کلی دچار کژفهمی از نوشته من شده است و دلیل آن هم دقیقا به کژتابی نوشته من و اشتباهی قلمی برمیگردد که در این نوشته مرتکب شده ام. خطای من آن جا بوده که از اصطلاح «مُلّانُقَطی» استفاده کردهام که باید در سختگیریهای بیدلیل لفظی مورد استفاده قرار گیرد ولی اینجا منظوری به کلی متفاوت داشته ام و در واقع میخواستم بگویم اهل ایراد های بیدلیل نیستم و از اشتباهات کلامی هم میگذرم ولی اینجا ماجرا جدی است؛ لطفی به غیر از این نمونهها در جاهای دیگری هم درباره چهار ثانیه ای بودن گرد صحبت کرده است.
۳- اصولاً هر انسانی به دلیل داشتن اعتقادات و روحیات شخصی قابل دستهبندی دقیق در یک گروه نیست. پس ایرادی که منتقد به مقاله من وارد دانسته به رشتههایی مانند جامعهشناسی و روانشناسی هم وارد هست. اما وجود افرادی که تمام خصوصیتهای یک گروه را نداشته باشند موجب نمیشود که به کلی از دستهبندیها دست بکشیم.
قطعاً میزان پایبندی افراد مختلف به مبانی فکریِ دو مکتب «وزیری» و «حفظ و اشاعه موسیقی» (یا به تعبیری دیگر گفتمان «موسیقی کلاسیک ایرانی» و گفتمان «موسیقی سنتی ایرانی») متفاوت است. مثلا مجید کیانی و داریوش صفوت نسبت به محمدرضا لطفی و محمدعلی کیانینژاد، اعتقادات عمیقتری به گفتمان «موسیقی سنتی ایرانی» دارند ولی این میزان اختلاف در اندازهای نیست که لطفی و کیانینژاد را در دسته مقابل قرار دهیم. شاید درباره معدودی افراد همچون حسین علیزاده و جلیل عندلیبی بتوان نوعی میانه روی را شناسایی کرد.
از همین روست که میبینیم حسین علیزاده در فاصله زمانی تقریباً ده ساله دو دیدگاه متفاوت و حتی متضاد را درباره وزیری میکند. او در یک مصاحبه (با محسن شهرنازدار در سال ۱۳۸۳) وزیری را فردی معرفی میکند که نه به درد موسیقی غربی خورده و نه ایرانی و در یک مصاحبه دیگر (با مهدی میرمحمدی در سال ۱۳۹۲) او را شخصیتی مهم معرفی میکند که به جایگاهش ظلم شده است.
۴- در مقاله تاریکخانه موسیقی ایران.، اشاره کرده ام که لطفی بارها و بارها به هنرستان رفتن خود اشاره کرده است و حتی در بیوگرافیاش به آموختن ویولن کلاسیک در هنرستان و نوازندگی ویولن در ارکسترهای آن زمان اشاره کرده است که این ادعا به کلی دروغ است. ضمن اینکه حتی اگر نخواهیم به اسناد دیگری رجوع کنیم، اگر لطفی میخواست واقعیت را بگوید، چرا اینجا از چنین جمله و واژگانی استفاده میکند که منجر به برداشت غلط مخاطبان شود؟ اصلاً یک آموزشگاه که هیچ شباهتی به یک آکادمی ندارد و تنها به صورت اتفاقی ناماش «هنرستان شبانه» شده (شبیه به دوره شبانه هنرستان موسیقی ملی)، چگونه سیاستهای ضد موسیقی ایرانی را میخواهد اعمال کند که فرض بگیریم جو این آموزشگاه ضد سازهای ایرانی باشد!؟ هر کس در این آموزشگاه هر سازی که دوست دارد را میآموزد، بدون هیچ منع یا مشکلی.
پس حتی اگر تصور کنیم لطفی در اینجا توجه نداشته که بهتر است از عنوان هنرستان برای آن آموزشگاه استفاده نکند (تا مخاطب دچار بدفهمی نشود) باز موضوع سیاست ضدیت یا بیتوجهی به سازهای ایرانی در این فضا کاملاً بیمعنا بوده و همین بیمعنایی نشان میدهد که سهوی در کار نبوده است و لطفی به قصد مشخصی این عنوان را استفاده کرده است.
۱ نظر